ایام فاطمیه

بنام خدا

با عرض سلام خدمت همه دوستان گرانقدر و سپاس از لطف شما

ضمن عرض تسلیت این ایام از همه ی عزیزان به خاطر تاخیر در تشکیل جلسات انجمن عذرخواهی می کنیم

به محض شروع مجدد جلسات اطلاع رسانی خواهد شد

التماس دعا...

 

تقدیم به حضرت زهرا (س) و

مادر بزرگوارشان حضرت خدیجه کبری(س)

 

میان کوچه ها عطر گل و کافور می آید

محمد(ص) دخترم از راه خیلی دور می آید

 

صدای نالهء خاک است این یا شادی افلاک

نوای تو‌آم سوز نی و تنبور می آید

 

محمد سخت دلتنگم برای حزن لبخندش

به سمت مادر امشب ـچشم دشمن کورـ می آید

 

بمیرم دخترم این خاکیان بد با تو تا کردند

نفهمیدند از تو آیه های نور می آید

*

بمیرم دخترم بازوی تو تاریخ را لرزاند

صدای ناله ات قلب سیاه میخ را لرزاند

*

علی امشب قدم در کوچه ها بگذار آهسته

گل پژمرده ات را از زمین بردار آهسته

 

به دور از چشم فرزندانت امشب بی کس و تنها

قیامت را ببین بین در و دیوار آهسته

 

قیامت را ببین در این نگاه رو به خاموشی

قیامت را ببین در این گل تب دار آهسته

 

علی جان دخترم را ،نور چشم خاندانم را

ببر در خاک پنهان کن ولی بسیار آهسته!

 

قدم در کوچه دلتنگیت بگذار آهسته

بیاور این امانت را به ما بسپار آهسته

*

بمیرم دخترم بازوی تو تاریخ را لرزاند

صدای ناله ات قلب سیاه میخ را لرزاند

 

 نغمه مستشار نظامی1383

 

 

دود و خون

دنیا برایش،عالم بالا برایش

چیزی نمی آید به ذهنم ماورایش

 

بگذار تا اینبار هم راوی بمانم

بگذار تا این قصه را از ابتدایش...

 

روزی که با با چشم بست و دختری ماند

تنهای تنها با تمام ماجرایش:

 

این روزها حتی سلامش بی جواب است

جز غربت و غم نیست دیگر آشنایش

 

خورشید بود و روی دنیا نور می ریخت
بی شک ولی شب نقشه ای دارد برایش
...
پرمدعا!دستت قلم!هی!باتو هستم!

تاریکی مطلق! رهایش کن! رهایش

 

یک نیمه از خورشید را خاموش کردی
تو یار ابلیسی؟خودش؟نه، مقتدایش
...
این شعر بوی دود و بوی خون گرفته

این شعر مثل کوچه و حال و هوایش

 

ای کاش می مردم در این بیتی که گفتم:
او بود و یک میخ و دری که شعله هایش...
...
دارد صدای گریه ای می آید از دور

آیا به دادش می رسد آخر خدایش؟!

 

دستی به پهلو، دست دیگر رو به بالا

بگذار تا آمین بگویم با دعایش!

...
دارم میان گریه( زَه...را) می نویسم

این واژه من را می کشد با هر هجایش

 

دیگر برای باقی اش حرفی ندارم

دیگر پری قصه نا پیداشت جایش

 

اما کسی می آید و می گوید ازاو

روزی برایم قصه را تا انتهایش...

کرج-اردیبهشت87-حسن اسحاقی

 

 

 

می سوخت ابراهیم و هاجر گریه می کرد

 

در گفتگویش داشت منبر گریه می کرد

دیوار می لرزید و با در گریه می گرد

 

با اشکهایش باور ما آب می خورد

دشتی پر از گلهای باور گریه می کرد

 

تا گنبد این خانه در آتش فرو رفت

در پشت در هم یک کبوتر گریه می کرد

 

این بار از آتش گلستان زخم می خورد

می سوخت ابراهیم و هاجر گریه می کرد

 

دوزخ در اینجا قطعه ای در شکل کوچه است

در شعله هایش خشم محشر گریه می کرد

 

در رویش غم کودکی همپای عالم

وقتی که می پژمرد مادر گریه می کرد

 

کعبه بساط روضه اش را پهن می کرد

زمزم کنار حوض کوثر گریه می کرد

روح ا... ستایش احدی-سال 87

 

اطلاعیه

اطلاعیه

به اطلاع کلیه ی دوستان و علاقمندان به انجمن شعر آئینی موعود می رساند :

این انجمن بعلت انتخاب هیات مدیره ، تا اردیبهشت ماه سال ۸۸ موقتا برگزار نمی گردد .

به محض شروع مجدد انجمن ، به دوستان اطلاع رسانی خواهد شد .

بیست و یکم مهر ماه 87

تقدیم به حضرت علی اکبر (ع)

لبت حدیث کسا را به اشتباه انداخت
نگاهت آینه ها را به اشتباه انداخت

غزل به رقص در آمد و نام زیبایت
عروض و وزن و هجا را به اشتباه انداخت

صدای کیست که پیچیده در گلویی خشک
صدا دوباره صدا را به اشتباه انداخت

حضور نافذ پیغمبرانه ای در دشت
تمام کرببلا را به اشتباه انداخت

خیال داشت برای تو وحی بفرستد
شباهت تو خدا را به اشتباه انداخت

الا علی الدنیا بعدک العفا یا عشق
خوش آن فنا که بقا را به اشتباه انداخت

تو جان سپردی و اینگونه جاودان ماندی
و این مقایسه ما را به اشتباه انداخت

مهران حسینی ( قزوین )

 ************************

انتظار ...

 در دفترم هزار معما نوشته ام
یعنی که باز نام شما را نوشته ام
خورشید پشت کوه! ببین دفتر مرا
امشب هزار مرتبه فردا نوشته ام
هر چند مرده ام، به امید کمی نفس
این نا مه را برای مسیحا نوشته ام
اصلا قبول، دیر رسیدم سرکلاس
اما اجازه؟! مشق شبم را نوشته ام
...
عمریست روی تخته سیاه نگاه من
تصمیم...نه!که غیبت کبری نوشته ای
...
پشت در کلاس فقط گفته ای و من
از درس انتظار تو املا نوشته ام
جان مرا بگیر و بیا! من در این غزل
خود را برای روز مبادا نوشته ام
از توی چشمهام تمام مرا بخوان!
من نامه ای بلند ولی نا نوشته ام
.....
زنگ کلاس ... بغض تو... موضوع انتظار
از جمعه های غم زده انشا نوشته ام
آقا ببخش! در ورق خیس زندگیم
خطم بدست و باز شما را نوشته ام
سرتاسر حروف الفبات عشق بود
آقا نگو! بدون الفبا نوشته ام

 حسن اسحاقی

 ************************

قمر بنی هاشم (س)

همچو باران که شبی شعله به دریا زده است
لشکر دشمن از اندام .... جا زده است
همچو شیری است که از بیشه به دور افتاده
همچو مردی که به پاهاش غرور افتاده
شان قرآن زده از روی غرض میخواند
این پسر کیست که این گونه رجز میخواند
از در و پنجره آوازه ی غم میریزد
تن عصیان زده خاک به هم میریزد
پشت در پشت زمین از هیجان می لرزد
زیر پاهای پسر کل جهان می لرزد
پسر از بهت تماشای پدر آمده است
نیزه برداشته و جای پدر آمده است
آسمان را به تحیر زده از رد خودش
همچو سیبی به دو نیم آمده از جد خودش
نیزه برداشته دنبال سپر می گردد
می رود تا وسط دشمن و بر می گردد
نیزه برداشت که درسی به سیاهی بدهد
بنویسند که تاریخ گواهی بدهد
فکر شولا و ردا و سر عمامه نبود
نیزه برداشت ولی فکر امان نامه نبود
شاه در خیمه دو بازوی سپر را بوسید
همچو مولا که گلوگاه پدر را بوسید

مجید صالحی

 

ماه شعبان 1387

 

به نام خدای مهربانی ها

 امام رضا (ع)

چشمم کنار پنجره فولاد ماند و
دل هم خودش را بست با دلتنگی قم
وقتی خراسان را به پای تو نوشتند
قم را فدای خواهرت کردند مردم
×××
دنیا به دور شهر تو باید بگردد
اینرا همه دلگیرها باید بدانند
نام تو را بر روی آهوها نوشتند
اینرا تمام شیرها باید بدانند
×××
باید خراسان تو را هم گل بگیرند
آنجا که هر روز و شبش را نور دارد
شرمنده ام از گفتن این نکته، اما
سوغات، شهر من فقط انگور دارد
×××
معلوم شد از دست من دلگیری آری
من قلب بی تاب خودم را می شناسم
یوسف تویی، یوسف تویی، باور کن آقا
اندازه دنیا زلیخا می شناسم
×××
ای کاش مشهد گور انگور جهان بود
ای کاش باغ ما فقط انجیر می داد
این سرنوشت ناخوش آهنگ زمین را
ای کاش دست یک نفر تغییر می داد

مجید صالحی

********************

پیامبر (ص)

 اتفاقی خاص در عرش عظیم افتاده بود
لرزه بر اندام شیطان رجیم افتاده بود
چونکه بر پیشانی مولود پاک امنه
نقش بسم ا... الرحمن الرحیم افتاده بود
در نخستین جزو قرآن هم به پایش با خضوع
معنی رمز الف با لام و میم افتاده بود
از ازل در آخرین جام می پیغمبری
عکس زیبای رخ طفلی یتیم افتاده بود
روی بام شهر مکه در شب میلاد نور
بقچه بوی گل از دست نسیم افتاده بود
سایه فر و شکوه جاودانش همچنان
برسر عیسی و موسای کلیم افتاده بود
مهر او مهر وصیش مهر دختش بی گمان
در دل هر صاحب عقل سلیم افتاده بود
بر سرش ز آن دم که پا بر عرصه هستی نهاد
سایه نور خداوند کریم افتاده بود
هر که با او یا وصیش بی دغل میرفت راه
در حقیقت بر صراط مستقیم افتاده بود

علی بهرامیان

 ********************

تقدیم به آنها که خدا را می بینند

او ماند و فقط یک زن تنها ... در بسته...
باید برود، پس چه کند با در بسته؟!
یک صحنه، دو بازیگر و یک نقش، و آرام
یک گوشه نشسته به تماشا در بسته
یک چشم پر از وسوسه، یک قلب پر از ترس
شد ذکر به لب، دست به بالا در بسته
هی می دود و می دود افسوس چه آرام
طی می شود این فاصله ها تا در بسته
یک حادثه یک دست و پیراهن پاره
تقصیر کدام است؟! زلیخا؟ در بسته؟

ابلیس در این ثانیه ها زیر لبش گفت:
(لا حول ولا قوه الا) در بسته
حالا همه جا غرق سکوتی شده، ای کاش
دیوار دهن وا بکند یا در بسته
در وا شد و او متهم عشق زنی که
ترسش همه این بود مبادا در بسته...
یوسف دل خود را به خدا داده و راضیست
حالا چه ته چاه، چه اینجا در بسته-
برخانه ی قلبش زده و راه نداده
جز روح خدا هیچ کسی را دربسته
___

محکوم شد اما طرفش را نگرفتند
نه زن، نه خود او و نه حتی در بسته
حالا همه رفتند و در این گوشه ی زندان
تنها خود او ماند و خدا، با در بسته

حسن اسحاقی

 ********************

 " سرگیجه" از زبان یک بیمار افسرده

من مثل یک سرگیجه، می مانم بین زمین و آسمان گاهی
تب می کنم ،دلشوره می گیرم ،از حرف های دیگران گاهی

یک وقت هایی مثل کوه یخ ،در انجمادم ،قطبیم، ماتم
اما به وحشت می کشد کارم مانند یک آتشفشان گاهی

مادر نمی گوید که می داند اما خودم حس می کنم، شاید-
می بیندم در حال خندیدن با گریه های بی امان گاهی

این بار هم نسخه وجودم را در نفرتی موهوم می پیچد
اما نمی بخشد به چشمانم یک خواب آرام شبانگاهی

من هیچ چیزم نیست می دانم، دیوانگی؟ این ها همه حرف است
تنها کمی روحم پریشان است از دوریت ای مهربان، گاهی-

- یک اتفاق خیس را مردم یک سنگ قبر ساده می دانند
نه... تو... هنوز... اینجا... بگو هستی، ظاهر شو در چشمانشان گاهی

من مشکلی مانند یک دردم ، درمان من مرگ است باور کن
این را خودت گفتی که مشکل را حل می کند تنها زمان گاهی

لیلا تقوی مطلق

 ********************

رباعی

 از قافیه ی قیافه ام معلوم است
بر روی زمین اضافه ام معلوم است
هر روز دلم بهانه اش می گیرد
از دست دلم کلافه ام معلوم است

با قاف سخن قله بسازی هنر است
از چلچله ها چله بسازی هنر است
در دوره ی کافر شدن اهل قلم
با نام خدا جمله بسازی هنر است

خاموشی من دمی صدا می خواهد
اندازه ی آدمی نوا می خواهد
مردم! به دل شکسته ام رحم کنید
بیچاره دلم کمی خدا می خواهد

باغبان

<<<<<<<<< ********************>>>>>>>>>

این یکشنبه جلسه برقراره .... در مورد ماه رمضون هم اعلام می کنیم که جلسه هست یا نه

 

عید مبعث 87

ویژه نامه ی پیامبر (ص)

 

تهیه شده در گروه وبلاگ انجمن شعر آئینی موعود کرج

 

عید سعید مبعث مبارک

 

غزل پیوسته ی پیامبر (ص)

 

جا مانده بود و فرصت جبران نمی خواست
حتی اگر می خواست هم شیطان نمی خواست
کنج خودش هر کس غل و زنجیر در دست
زندانی خود بود و زندانبان نمی خواست
در سفره ها ی روح های استخوانی
نان بود اما هیچکس دندان نمی خواست
از آه عیسی یک (نفس) در باد می رفت
دیگر مریضی از دمش درمان نمی خواست
زیر گلوی ابرها شمشیر بود و
حتی بیابان هم دلش باران نمی خواست
غیرت تن ناموس را در خاک می کرد
غیرت ولی از مردها تاوان نمی خواست
.....
فریاد زد مردی و یک زنجیر وا شد
او قلب خود را بند این زندان نمی خواست
او آب پاکی روی دستان دلش ریخت
چون عشق را از دار آویزان نمی خواست
با بوی پیراهن به سمت کوه می رفت
یعنی که بی یوسف دلش کنعان نمی خواست
در سجده بود و بوسه اش برخاک و لبهاش
بوی خدا می داد و دیگر جان نمی خواست
در کوه پژواک سرود عشق پیچید
غیر از دهانش آسمان همخوان نمی خواست
2
پس افتخارش را نصیب غار کردند
وقتی برای خواندنش اصرار کردند
نوری به قطر آسمان دورش کشیدند
لبهای او را نقطه ی پرگار کردند
خورشید شد آمد که از نورش ببخشد
با او شبیه ابرها رفتار کردند
از عشق گفت اما به او گفتند مجنون
هرچند که لیلاش را انکار کردند
تابید و کم کم غنچه ها را جذب خود کرد
تا که دهان وا کرده و اقرار کردند
پس سایه ها وحشت زده جمعی شدند و
فکری برای آسمانی تار کردند
شمشیرها ی بی گناه بی زبان را
وقتی برای قتل او وادار کردند
مردی به جایش رفت و شد همبستر مرگ
کی پهلوانان اینچنین ایثار کردند؟!

3

باد آمد و دفتر ورق ها را تکان داد
خورشید آمد حرف یاد کهکشان داد
یعنی به دیوار و در و هر سنگ و چوبی
یکجا برای (اشهد ان لا...) زبان داد
یک شب خدای او به خود بالید و تا صبح
در آسمان او را نشان این و آن داد
آنجا که جبرائیل هم پرهاش می سوخت
تنها برای او خدا یک نردبان داد
یکباره آبی شد تمام صورت خاک
از بوسه هایی که زمین به آسمان داد
.....
باد آمد و دفتر ورق خورد و سه نقطه(...)
اینبار اما آسمان ها را تکان داد
حالا زمین دیگر به اینجایش رسید و
تقدیر دنیا کارد را به استخوان داد
یعنی زمان رفتن و تنگ غروب است
باید به مردم دو امانت را نشان داد
با عشق در یک دستشان مشتی ستاره
در دست دیگر نقشه ای از آسمان داد
قدری برای من دعا خواند و کمی بعد
در آسمان خود را نشان این و آن داد

« حسن اسحاقی »

 

******÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷******


آقا سلام گرچه بلند است جایتان
می خواهم از زمین بنویسم برایتان

یک نامه حاوی همه حرفهای راست
یه نامه از کسی که کمی عاشق شماست

یک نامه از بلندی انسان که پست شد
یک نامه از کسی که دچار شکست شد

این نامه مدح نیست فقط شرح ماتم است
یک ذره از هزار نوشتم اگر کم است

بعد از شما غبار به آیینه ها نشست
شیطان دوباره آمد و جای خدا نشست

پرپر شدند در دل طوفانی از بدی
گلهای رو سپید همیشه محمدی

آمد به شهر فاجعه، اسلام راحتی
انسان منهدم شده، قرآن زینتی

بیمارهای عشق خدا« بهتر »ی می شدند
جلباب هایمان کم کم روسری شدند

خورشید مرد و شام تباهی دراز شد
به روی دشمنان در این قلعه باز شد

در سکوت قدیمی آزادی زنان
تبلیغ پشت پرده شهوت مجاز شد

در کار حق مداخله کردیم، بد نبود
نان و شرف معامله کردیم، بد نبود

کم کم اصول دین خداوند پول شد
هر کس که پول داشت نمازش قبول شد

حرف خدا و دین محمد ز یاد رفت
آری تمام غیرت یاران به باد رفت

مسجد تهی و شهر پر از جنب و جوش شد
حتی بهشت نیز خرید و فروش شد

راه خدا به جانب ناحق کشیده شد
کم کم دروغ مصلحتی آفریده شد

تخم ریا میان دل جوانه زد
و مصلحت به گردۀ دین تازیانه زد

هر لقمۀ حرام شده سیر کردمان
و سفره های کفر نمک گیر کردمان

و کاروان جدا شد از راه مستقیم –
یعنی خلاصه می کنم آقا عوض شدیم

آقا خلاصۀ همۀ نامه ام غم است
آقا خلاصه می کنم اینجا جهنم است

یک بار دیگر از غم انسان طلوع کن
از عمق استغاثۀ یاران طلوع کن

یا از خدا عذاب زمین را طلب نما
یا اینکه مثل رحمت باران طلوع کن

دنیای ما اگرچه گرفتار آمداست
اما هنوز تشنه نام محمد است

در انتهای نامه خیسم سلام بر
نام بزرگوار و نجیب پیامبر

« سید مهدی موسوی »

 

 

******÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷******

 

به روی ساغر چشمش خطـّی مورّب داشت
دو جام جای دو چشم از نگه لبالب داشت
بدیع تر ز ژکوند از دریچۀ لبخند
هزار موزه هنر به کتیبۀ لب داشت
نه، آن حریر به دوشش نشسته، زلف نبود
به روی شانۀ خود آبشاری از شب داشت
فدای آن صف مژگان که در سیه مستی
همیشه نوبت پیمانه را مرتب داشت
چنان ز هرم تنم سوخت رنگ احساسم
که نبض واژه به هر بیت شعر من تب داشت
بدان امید که خود را به نور بسپارد
همیشه آینه را به بهترین مخاطب داشت
دلم هوایی مرغی است در شبانۀ باغ
که تا سپیده به منقار درد یا رب داشت
امین قافله نور بود و با خود نیز
در آسمان رسالت هزار کوکب داشت

« غلامرضا شکوهی »

 

******÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷******

 

و انسان هر چه ایمان داشت پای آب و نان گم شد
زمین با پنج نوبت سجده در هفت آسمان گم شد
شب میلاد بود و تا سحرگاه آسمان رقصید
به زیر دست و پای اختران آن شب زمان گم شد
همان شب چنگ زد در چین زلفت،چین و غرناطه
میان مردم چشم تو یک هندوستان گم شد
از آن روزی که جانت را اذان جبرئیل آکند
خروش صور اسرافیل در گوش اذان گم شد
تو نوح نوحی اما قصه ات شور دگر دارد
که در طوفان نامت کشتی پیغمبران گم شد
شب میلاد در چشم تو خورشیدی تبسم کرد
شب معراج زیر پای تو صد کهکشان گم شد
ببخش ای محرمان در نقطۀ خال لبت حیران -
خیال از تو گفتن داشتم امّا زبان گم شد

« علیرضا قزوه »

 

******÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷******

 

با ریگ های رهگذر باد
با بوته های خار
در خیمه های خسته بخوانید
در دشت های تشنه
با اهل هر قبیله بگویید :
لات ومنات و عزی را
دیگر عزیز و پاک ندارید
این مهر و ماه را مپرستید
اینک
ماهی دگر برآمد و خورشید دیگری !
آه ای امین آمنه، ای ایمان !
باری اگر دوباره درآیی
روی تو را
خورشید ها چنان که ببینند
گل ها آفتاب پرست تو می شوند
ای آتش هزارۀ زرتشت
از معبد دهان تو خاموش !
ای امّی امین !
میلاد تو ولادت انسان است
-انسان راستین -

آن شب چه رفت با تو، نمی دانم
شاید
خود نیز این حدیث ندانی
با تو خدا به راز چه می گفت ؟
باری تو خود اگر نه خداگونه بوده ای
یارایی کلام خدا را نداشتی !
گر بعثت تو سبب عصمت تو بود
آنک چگونه کودک عصمت را
تا موسم بلوغ نبوت رساندی؟
میلاد تو اگر نه همان بعثت تو بود !

هان ای پرنده های مهاجر
آنک پرنده ای که به هجرت رفت
بی آنکه آشیانه تهی ماند
آن شب مشام خالی بستر
از بوی هجرت تن او پر بود
اما به جای او
ایثار
زیر عبای خوف و خطر خوابید

تا چشمهای خویش فرو بست
گفتی
آینه تمام نمای خدا شکست !
آه ای یتیم آمنه ای ایمان !
دنیا یتیم آمدنت بود
دنیا یتیم رفتنت آمد !

خیل فرشتگان
با حسرتی ز پاکی جبر آلود
در اختیار پاک تو حیرانند
تو
اسطوره ای ز نسل خدایانی ؟
یا از تبار آدمیانی ؟
تردید در تو نیست
در خویش بنگریم و ببینیم
آیا خود از قبیله انسانی ؟

در وقت هر نماز
من با خدا ز تو سخن بسیار گفته ام
بس می کنم دگر که تو را باید
تنها همان خدا بسراید !

« قیصر امین پور »

 

******÷÷÷÷÷÷÷÷÷÷******

 

باران گرفت و سقف مدائن نشست كرد
دندانه‏هاى كنگره قصد شكست كرد

نورى به صحن معبد زردشتيان رسيد
كآتشكده ز نابى آن‏نور مست كرد

بالا بلند آمد و هر ارتفاع را
در زير پا نهاده و پايين و پست كرد

در هر دلى نشست و به شكلى ظهور داشت
اينگونه بود كآينه را خود پرست كرد

وقتى سؤال كردم از او خود اشاره‏اى
در پاسخم به پرسش روز الست كرد

حسنش به غايت است وظهورش قيامت است
زيباترين هر آنچه كه زيباتر است كرد


فيض مقدسى و تعجب نمى‏كنم
اين چيزها كه هست،نگاه تو هست كرد

« رضا جعفری »

 

 

در پایان ضمن تبریک مجدد این عید سعید ، از همکاری دوستانی که در این مجموعه متحمل زحمت شدند تقدیر می گردد :

    خانم ها : بهار شویکلو و عاطفه عطیفه   /  آقایان : حسن اسحاقی و حمید چشم آور

 

 

22 اردی بهشت 87

 

قابل توجه بازديد كنندگان محترم :

 وبلاگ انجمن آئيني موعود بعد از وقفه اي كوتاه ، دوشنبه ي هفته آتي با ويژه نامه ي مبعث پيامبر (ص) به روز خواهد شد

شهادت جانسوز ام الائمه حضرت فاطمه ( سلام الله علیها ) تسلیت باد

وقتی که کرکسها کبوتر را بسوزانند
خار و خسی گلهای پرپر را بسوزانند


وقتی تبرها دست در دست درختی خشک
سر شاخه های تازه و تر را بسوزانند


دیگر حریم باغبان را کی نگهدارند
وقتی سر سرو تناور را بسوزانند


از میوه های تلخ پر کردند دلها را
تا میوه قلب پیمبر را بسوزانند!


از دوزخ سرخ حسادت هیزم آوردند
تا آیه های سبز کوثر را بسوزانند


حالا به جایی می رسد بی شرمی این قوم:
در را بکوبند...آه! نه! در را بسوزانند!


دست علی را بسته می خواهند بعد از تو
تا با دروغی کهنه منبر را بسوزانند


یک روز دیگر می رسند از راه مادر جان
با جام زهری تا برادر را بسوزانند


فردای آن هم خیمه های عشق می سوزند
در کربلا تا دشت محشر را بسوزانند


آیینه ها در شوق دیدار تو می سوزند
تا لحظه دیدار خنجر را بسوزانند


فردای آن... فردای آن... طاقت نداری شعر
تا واژه های داغ دفتر را بسوزانند؟!


سربسته می گویم: زمین گرما نخواهد دید
وقتی که کرکسها کبوتر را بسوزانند!

نغمه مستشار نظامی

*********************

تقدیم به شهداء

داشت می گفت : خداحافظ و مادر می سوخت
آب می ریخت ولی کوچه سراسر می سوخت
رودی از شهر خودش بود و بدریا می رفت
روزگاری که درآتش تن کشور می سوخت
آسمان زیر قدمهاش تکان می خورد و
ابرها خیس عرق می شد و معبر می سوخت
رفت آنجا نگاهش بخدا می افتاد
رفت آنجا که دلش اول و آخر می سوخت
باز معشوق... و بیداری عاشق تا صبح
شب دراز و در دل باز و قلندر می سوخت
عملیات عطش، رمز که یا زهرا بود
داشت بر روی لبش سوره ی کوثر می سوخت
آسمان برسر او آتش و خون می بارید
در رگش آتش و خون، هر دو برابر می سوخت
شعله ور می شد و تا پای نبودن می رفت
قبل خاموش شدن باز هم از سر می سوخت
با خودش گفت: جهان بوی تعفن دارد
از همین بود که چون عود معطر می سوخت
تیر و تر کش به سر و پا و دو دستش می خورد
صحنه ای بود که حتی دل سنگر می سوخت
آتشی دست خدا بود و خدا هم می خواست
تا ببیند چه کسی از همه بهتر می سوخت
...
(بلبلی خون دلی خورد و گلی حاصل کرد)
داشت در خون خودش یک گل پرپر می سوخت

حسن اسحاقی

********************

رباعی

هستی, در حالی که نمی بینیمت
لبریز ملالی که نمی بینیمت
آنسوی تو پیداست سرانجام جهان
آنقد رزلالی که نمی بینیمت


گفتند که زن موجب ایجاد گل است
پژمرده شدن تنها ایراد گل است
بر گونه اش افتاد از این حرف اشکی
یعنی که بدان گلاب, فریاد گل است 

مجید معارف وند

******************

یا زهرا (س)

دل خورشید محک داشت؟ نداشت
یا به او آینه شک داشت؟ نداشت

آسمانی که فلک می بخشید
احتیاجی به فدک داشت؟ نداشت

غیر دیوار و در و آوارش
شانه ی وحی کمک داشت؟ نداشت

ظاهراُ بال فرشته می سوخت
شعله کاری به ملک داشت؟ نداشت

مردم شهر به هم می گفتند:
"در این خانه ترک داشت؟ نداشت"

شب شد و آینه ی ماه شکست
دست این مرد نمک داشت؟ نداشت

رحمن نوازنی

********************

اجتماعی

سر کوچه ی ما ریا می فروشند
و چه زیرکانه به ما می فروشند

عجب خانه های عجیبی است اینجا
لب پنجره اشتها می فروشند

کمی دورتر بنده ها در معابد
خدا می خرند و خدا می فروشند

و نا مردمی از خدا بی خبر هم
مصیبت در این کربلا می فروشند

عجب است این مردم بی مروت
سر و سایه را با سرا می فروشند

در این جمعه بازار (پویا) ببینم
می صوفی افکن کجا می فروشند

علی حیدری (پویا)

به امید بهروزی

8 اردی بهشت 87

 

گاهی از کوچه های مدینه.یک صدای قدیمی می آید
بین فرزند و مادر نشان از.گفتگویی صمیمی می آید!

عابرانی که در کوچه هستند. یاد یک راز غمگین می افتند
عطر نرگس می آید درین شهر. هر زمان که نسیمی می آید!

-مادر این عصر عصر غریبیست. غیبت و غربت و دوری از تو
کمتر از خانه ها عطر یاس و نغمه یاکریمی می آید!

مادر اینجا نفس بی تو تنگ است.کاش آن لحظه نزدیک باشد
آن زمانی که دنیا به سمت مقصد مستقیمی می آید!

آن زمانی که قبر عزیزت پشت دیوار پنهان نباشد
مثل عصر پدر خنده آن روز بر لب هر یتیمی می آید!

*
مادر آرام لبخند گرمی بر لبان پسر می نشاند
باز هم عصر جمعه برای گفتگویی صمیمی می آید!


نغمه مستشار نظامی/کرج/23فروردین

************************


دریا اگرچه سهم بیابان نمی شود
آیا نصیب او نم باران نمی شود؟!
طوری گره زدم دل خود را به تو که باز-
با دست نه، به زحمت دندان نمی شود
قندیل بسته خانه ی ما،سرد سردم است
کبریت من حریف زمستان نمی شود
حق با شماست هر چه سلیمان پر از خدا
تنها اگر شود که سلیمان نمی شود
هر چند بار هم که بگویم که بگویم بیا...بیا...
این واژه ها برای تو پیمان نمی شود
اما قبول کن یل تنها گذشتن از
این روزها بدون تو آسان نمی شود
(مربع)
شاعر! تمام خوبی دنیای هیچ و پوچ
در کنج هر خرابه که مهمان نمی شود
حالا که در عبور غم انگیز انتظار
مردی چراغ سبز خیابان نمی شود-
آنسوی خط کشی خدا منتظر بمان!
او تا ابد که از همه پنهان نمی شود
فروردین86

حسن اسحاقی

اولین هفته ی سال 87

                                               به نام پروردگار بهار

 

با سلامی صمیمی خدمت دوستان خوب و علاقه مندان شعر و ادب خصوصا ادبیات آئینی . سال جدید که با میلاد رسول رحمت آغاز شد بی شک سالی پر از رحمت و برکت خواهد بود و این را از خدا تقاضا داریم ...

اولین جلسه ی انجمن موعود نیز بسیار پربار و زیبا بود . حضور دوستان مهمان از شهر های دور و نزدیک همچون کاشان و تهران به لطف و لطافت انجمن بهاری ما افزوده بود ... اشعار زیر منتخبی از اشعار خوانده شده در انجمن این هفته است به امید اینکه مقبول طبع لطیف شما بیفتد ...

 

 

بهاریه ی انتظار

 

از بس که درد می کشی و دم نمی زنی

حتی خدا به صبر تو تبریک گفته است

 خورشید اگر هنوز درخشنده مانده نیز

 نام تو را در این شب تاریک گفته است

    

 نام تو را تمامی گلها به احترام

 در ابتدای فصل بهاران سروده اند

 در گوش ماه از خبر آن ظهور سبز

 لبخند یک ستاره نزدیک گفته است

  

 آیینه را مقابل چشمت نگاه دار

 این بی غبار درد تو را درک می کند

 انگار با دهان نگاه و زبان اشک

 با تو هزار نکته باریک گفته است

  

 از آنچه رفته است به آیینه دارها

 از آنچه می رود به دل بی غبارها

 از آرزوی کهنه چشم انتظارها

 از هر چه بود و رفت به تفکیک گفته است

  

هرکس به یاد توست تو می بینی اش به لطف

 کو عاشقی که یار به حالش نظر نکرد؟

 "ای خواجه درد نیست وگرنه طبیب هست!"

حافظ چه قدر درد تو را نیک گفته است!

#

 فصل بهار می رسد و بغض کهنه ام

 در بارش دعای فرج تازه می شود

 گویا خدا رسیدن سال جدید را

پیش از زمینیان به تو تبریک گفته است!

 

نغمه مستشار نظامی

 

))))))))----------((((((((

 

و خلقناک اشرف ، اين سخن در خاك مي ميرد
سكوت كوه روزي در پي پژواك مي ميرد
زمين تاوان خون جاري منصور شد
، زيرا
نماند جمله وقتي واژه ي
"اياك" مي ميرد
براي درك مستي سر به پاي بي سر و پاها
سپرده بي غم و يكرنگ امام تاك مي ميرد
اگر چه زيبا تر از شاهين شد طاووس
شكوهي دارد آن شاهي كه در افلاك مي ميرد
مقصر كيست وقتي مرز بين خوب و بد مائيم
به نيش مار خودپرورده اش ضحاك مي ميرد
به عشق امروز فهميدم زبان سرخ آتش را
كه عاشق گرچه مي سوزد، وليكن پاك مي ميرد
بشر وهم است و جادو مرگ و جاده پر خطر، اما
به اميد لب لبريز ارحمناك مي ميرد

مهدي مهدلوئي

 

))))))))----------((((((((

 

تقدیم به موعود عزیز (عج)

 

شعری شبیه چشم تو پیدا نمی شود
طوفان حریف آبی دریا نمی شود
چیزی است در تلالو موجش که بی گمان
در رستخیز حادثه پیدا نمی شود
چیزی شبیه مجمری از آب و آتش است
جوری که جز به روی تو زیبا نمی شود
موسی به نیل می زد و ... بی نیل گونه هات
اینجا عصای معجزه ای پا نمی شود
(مربع)
وقتی به خواب پنجره شب گیسوان ماه
با دست های نقره ای
ات شانه می شود
یک کهکشان ستاره سربی بی نشان
آئینه دار غربت این خانه می شود ...
(مربع)
حالا کجاست بیدل رند معاصری
که قرن هاست چش
م تو معنا نمی شود
ای روح بی قراری سبز انار و سیب
آیا بهار می شودم یا نمی شود؟!
پلکی ببار غایت "امن
یجیب ها"
دنیا بدون روی تو دنیا نمی شود

فرشید فرزین (کاشان)

 

))))))))----------((((((((

 

تقدیم به آخرین رسول شکوه (ص)

 

دریا به نام تو غزلی بی ریا نوشت
باران تو را به روی تن غنچه ها نوشت


رنگین کمان مناسب تو هدیه ای نداشت
با هفت رنگ نور برایت دعا نوشت


باد بهار آمد و بر خاک معبرت
از یاس تا شکوفه ی نارنج را نوشت


خورشید روز آمدنت را شنیده بود
نام تو را به لهجه ی خود با طلا نوشت


تو آخرین رسول شکوهی کسی که بر
تاریخ تلخ بتکده ها انقضا نوشت


آن کس که با شفاعت لبخند و عاطفه
بر درد بی پناهی انسان دوا نوشت


آن کس که گفت با دل پر عشق می شود
هر روز پنج نامه برای خدا نوشت


شعر من از حضور تو سرسبز شد ببین
دستم گرفت بوی گل سرخ تا نوشت:


روز تولد تو و نور و بهشت شد
وقتی خدا به خط خودش « مصطفا » نوشت


لیلا تقوی مطلق

 

 

    تا یکشنبه ی بعد در پناه ایزد

 

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام خدمت همه ی دوستان . خوبین ان شاءالله ؟ دو جلسه ی دیگر هم انجمن برگزار شد و در هر دو جلسه آقای رحمان نوزانی مجری بودند و چون اسامی زیاد است من نمی توانم اسامی را یکی یکی بنویسم و فقط اشعاری که بدسم رسید را می نویسم .

بانوي سبز و آبي هفت آسمان غزل

چشمان تو چكانده به رنگين كمان غزل

 

پيوسته از طنين دعاي تو مي رسد

در خواب نيمه شب به دل شاعران غزل

 

ما لكنت غريب زمانيم و نام تو

اعجاز رويش سخن و يك جهان غزل

 

اي در صداي عاشق تو مادرانگي

لالايي تو بارقه ي داستان ، غزل

 

وقتي حكايت غزلي ذكر نام توست

حس مي شود رسول خدا هم در آن غزل

 

دستي بكش به مثنوي گريه هاي ما

بانوي سبز و آبي هفت آسمان غزل

 

يا فاطمه ! هميشه تو را تا نوشته ايم

تابيده از ميان دو انگشتمان غزل

 

امشب كه شعر وصف تو شد يك ستاره گفت :

شاعر ! بيا به انجمن ما بخوان غزل

   

                                                                                   لیلا تقوی مطلق

 ******************

  

خورشيد و ماه و هر چه ستاره براي تو

هفت آسمان و عرش خدا بورياي تو

 

جبريل و هر چه بال فرشته در آسمان

فرشي شدند زير قدم هاي پاي تو

 

يوسف نديده ام چنين دلبري كند

ديگر چه جاي ما كه خدا مبتلاي تو

 

تنها تو را براي خودش آفريده است

يعني كه تو براي خدا او براي تو

 

ديگر ز صوت حضرت داود دم نزد

آن كه به روي نيزه شنيده صداي تو

 

موسي گرفت ذكر تو دريا ز هم گسست

عيسي خودش گرفته شفا از دواي تو

 

آن را كه آتشش به گلستان بدل شده است

آتش گرفته سوخته از ماجراي تو

 

از دوزخ و عذاب و از آتش رها شود

هر كس كه قطره يي بشود آشناي تو

 

تنها نه سال و ماه و دهه ، هر شب آسمان

رخت سياه كرده به تن در عزاي تو

 

از خواجه هم دليلي بيارم حرام من

جان را اگر دمي بگزينم به جاي تو

 

¤    ¤   ¤

 

" اين جا براي از تو نوشتن هوا كم است

دنيا براي از تو نوشتن مرا كم است "

 

اكسير من نه اين كه قلم ها شكسته اند

خون درون جوهر دل هاي ما كم است

 

فرصت براي بي تو نشستن مرا زياد

اما براي از تو نوشتن مرا كم است

 

بايد خدا به خانه كه از تو كمي نوشت

اما درون خانه يمان هم خدا كم است

 

بايد تو را به شكل دگر مي نوشتمت

اما دريغ ظرفيت واژه ها كم است

 

 

                                                                                   حمید چشم آور

  

 

یکشنبه 14 بهمن ماه

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام عرض می شود و چطورین و چه خبرا و اینا ! این دو هفته هم انجمن برگزار شد و خوب بود . دو هفته ی قبل آقای دهقانی مجری بود ٬ هفته ی قبل هم آقای مهدی شکری مجری بود که به قول بچه ها اجرای او نقطه ی عطفی در مجری گری یک انجمن شعر به حساب میاد ! بگذریم. دو شعر تقدیم می کنم امیدوارم خوب باشه . در ضمن منتظر اتفاقات خوب و جدیدی توی این وبلاگ باشید .

می خواهمت که دوست بدارم نمی شود
دریا کجا و قطره شبنم ؟ نمی شود
بی آن که از تو اذن بگیرم بخوانمت
هم می توان نوشت تو را هم نمی شود
لابد بدم وگرنه چرا چشم های من
بغضی برای گریه فراهم نمی شود ؟
لابد بدم وگرنه جهان پیش چشم من
این گونه تار و تیره و مبهم نمی شود
لابد بدم وگرنه غزل هایم این چنین
آتش بیار معرکه غم نمی شود
ماها اگر که گرم بتابی شب مرا
از مردمان یخ زده سردم نمی شود
....
....
حالا بیا و لطف کن و گرم تر بتاب
چیزی از آفتاب شما کم نمی شود

                                                                                              شاعر : سعید محمدی

*****

دارد از روزهای دور و نبرد باز هم بوی سیب می آید

روی دستان دیر سال زمان سر بلندی نجیب می آید

بر سر و دوش شهر می پاشد عطر دیرینه ی حضورش را

آه دیر آشنای دل هامان سیوی شهری غریب می آید

این همان است آن که ساده و پاک پرکشید از کنارمان اما

حال و روز جدید مردم شهر در نگاهش عجیب می آید

از تمام وجود پرپر او بوی شب های زخمی سنگر

از سکوت عمیق تابوتش ذکر " امن یجیب " می آید

ذره یی خاک از او به من بدهید التیام غم قدیمم را

آخر از جلجتای آتش و عشق از دیار حبیب می آید

                                                                                                   شاعر : لیلا رسولی

********************************

پی نوشت : دوستانی که می خوان در کنگره ی شعر عاشورایي سيب و عطش شهرستان كرج شرکت کنن تا آخر بهمن ماه وقت دارن آثارشون رو بفرستن. شرایط مسابقه و آدرس و ... رو از    ۲۷۳۰۳۰۵-۰۲۶۱   بپرسن.

 

یکشنبه 30 دی ماه 1386

بسم الله الرحمن الرحیم

اطلاعیه مهم

همایش شعر عاشورایی  « سیب و عطش »

دوستان شاعر تا حداکثر آخر بهمن ماه اشعار عاشورایی خود را به دبیرخانه همایش واقع در کرج - سالن شهیدان نژاد فلاح - معاونت فرهنگی شهرداری کرج و یا انجمن شعر موعود (یکشنبه ها) و یا در همین وبلاگ با ذکر مشخصات کامل و تلفن تماس ارسال نمایند .

*************

پر کرده تمام آسمان را بغضی 

سنگین شده در گلوی دنیا بغضی

پر کرده از/عذ آب دستهایش را مرد 

لبخند بلب نشانده اما بغضی...

او می رود و می شکند هر گامش                    

در دخترکی سه ساله اینجا بغضی

شمشیر بدست و چشمهایش بر اوست           

یا دست خودش می شکند یا بغضی

او مانده و مشکی که به دندان دارد                   

مشکی که در آن نمانده الا بغضی

ای کاش...و ای کاش کمی فرصت داشت           

اندازه یک گریه و حتی بغضی

حالا که بروی خاک ماهم افتاد                       

بالای سرش نشسته زهرا, بغضی...

در گوش تمام آسمانها امروز                             

پیچید صدای یا اخا با بغضی

روزی که غزل شکست پشتش چونکه                      

تنها شدو بی امید سقا, بغضی...

مشق شب بچه ها همین است, همین               

برگرد عمو و آب...بابا... بغضی...

                                                                                                 شاعر : حسن اسحاقی

**********************

دست خالی ٬ در امتداد نیاز ٬ سمت شش گوشه ی مطهر رفت

در کشاکش میان گریه و بغض ٬ دل به دریا زد و به کوثر رفت

می چکید از دو چشم ابیاتی ٬ مثنوی وار ٬ گرم و شور انگیز

می کشید از صمیم دل آهی ... که به اقلیم عشق بی سر رفت

به چه تشبیه می توان کرد این التماس دو چشم خونین را ؟

آبشار همیشه ؟ ابر بهار ؟ باید از واژه ها فراتر رفت !

شاعر از واژه ها فراتر رفت ٬ هم دم لحظه های ابر خیال

به غروبی که یک کبوتر سرخ ٬ تا خدا مست و بی سر و پَر رفت

ابر افکار سیل هق هق شد ... گوشه یی زیر گنبدی از نور

                                " السلام علیکْ مبداء عشق ! "

                                                                    و دلش سوخت

                                                                                         شد کبوتر

                                                                                                       رفت !

                                                                                                       شاعر : علی دهقانی

 

22 آذر 86

 

سلام .  قبلنا یه حرفایی زده بودیم اینجا که مقبول بعضی دوستای نازنینمون قرار نگرفت فلذا بخاطر گل روی اونا هم که شده « ... » اين پستمونو هم اختصاص می دیم به اشعار امام رضا (ع) ... تا یار چه را خواهد و میلش به که باشد :

تقدیم به آستان باشکوه امام هشتم (ع)

سجاده اي از درد و غصه باز كردم
جز با خودت با هيچكس كاري ندارم

تعدادشان اندازه ي دلتنگي ماست
دارم كبوترهايتان را مي شمارم

سال گذشته يادتان مي آيد آقا؟
من بودم و دلتنگي باباي پيرم

بابا كنار پنجره فولاد ماند و
من رفته بودم آن طرف نذري بگيرم

باد از ميان گنبد و گلدسته هايت
عطر گلابت را به هر سو پخش مي كرد

يك گوشه دختر بچه اي با لكنت خود
" آقا به داد ما برس " را بخش مي كرد

بابا به اين اميد مي امد كه شايد
اين بار آخر از شما حاجت بگيرد

بابا خودش هم خوب مي دانست اما
مي خواست بين صحن آزادي بميرد

هر كس كنار حال خود غرق دعا بود
هر كس هر آنچه داشت راهي كرد آقا

اينجا بزرگ و كوچكش فرقي ندارد
با اين همه حاجت چه خواهي كرد آقا

برگشتم و ديدم پدر در آسمان بود
تسبيح توي دست بابا تاب مي خورد

باد آمد و عطر حرم را با خود آورد
باد آمد و عطر پدر را با خودش برد

امسال بابا را برايت شعر گفتم
امسال خوبي هاي بابا را ندارم

تعدادشان اندازه ي دلتنگي هاست
دارم كبوترهايتان را مي شمارم

مجيد صالحي

*************************
اينجا ديار حاجت دلهاي مردم است
مثل دعا تلاقي اشك و تبسم است
از هفت گريه شوق به اينجا رسيده ايم
اينجا كه شهر دختر مولاي هفتم است
با دست هاي خالي از اينجا نمي رود
هر كس دلش گرفته و مهمان خانم است
خانم ببين چگونه از امواج عاشقان
درياي صحن آبي تو در تلاطم است
از بس معطر است ضريح بهشتي ات
همواره قطره هاي گلاب عطرشان گم است
اي آنكه ماه، روشن معصومگي توست
باران به ذكر نام تو گرم ترنم است
با اين غزل ارادت ما را قبول كن
اين شعر دل سپرده ترين زائر قم است

ليلا تقوي مطلق

*************************

امشب به تربت تو شكفته دعاي من
دستي بكش به غربت من يا ابوالحسن
امشب زبانه اي به دلم پا گرفته است
چيزي شبيه عشق دلم را گرفته است
چيزي كه جاش،گوشه چپ،كنج سينه است
شايد مسافري كه ديارش مدينه است
از گرد راه آمده با هفت پشته نور
تا سرزمين دعوت مامونيان كور
اي تكسوار آمده از متن رازها
نا آشنا به خصلت مهمان نوازها
باور نكن تظاهر محض است خويشان
راضي نشو به جامه سبز دورويشان
اينجا اگر چه نقل" خوش آمد" نثار توست
زهر حسادت است كه در انتظار توست
مولا تو كه به حادثه ي دور واقفي
حتما به سر خوشه انگور واقفي
شايد رضا به مصلحتي نيك داده اي
كين گونه هم ركاب قضا ايستاده اي
امشب چه شاعرانه دلم در هواي توست
در بيت هاي مثنويم رد پاي توست
يك شور آشنا و عجيب است در سرم
از جذبه حضور تو هر گوشه حرم
حضرت شكوه عشق تو پيداست هر كجا
از اشتياق عشق تو درياست هر كجا
حتي كبوتران همه دلداده تواند
مردم هميشه در طلب جاده تواند
امشب كبوترانه به شوق تو مي پرم
تا گنبد طلايي تو راه مي برم
آهو صفت گلايه زصياد مي كنم
در انعكاس آينه فرياد مي كنم:
امشب به تربت تو شكفته دعاي من
اي هشتمين دليل زمان مقتداي من
دستي بكش به غربت قلبم رضاي من

ليلا تقوي مطلق

*************************

گلدان پشت پنجره ام،ماه اگر تویی
این فرصت گرامی کوتاه اگر تویی
در کوچه باغهای جهانت وزیده ام
(باد) م ،نسیم رهگذرم، راه اگر تویی
من (آتش) قدیمی معبد که هیچ نیست
خورشید سر بلند سحرگاه اگر تویی
خورشید سربلند سحرگاه من بتاب
من (خاک) زیر پای توأم ،شاه اگر تویی
خاکم،اگر تو ابر شوی می شناسمت
لب تشنه ام به بارش ناگاه اگر تویی
(آّب)م اگر تو چشمه بخواهی ،اگر تو رود
صد برکه،عکس روشن آن ماه اگر تویی
در جستجوی دام،خرامان دشت و کوه
صیاد مهربان کمین گاه اگر تویی
صیاد من ضمانت دل با نگاه توست
پلکی بزن به سمت دلم،گاه اگر تویی
ای کاش جای آتش و آب و نسیم و خاک
من را کبوتری بکنی آه...اگر تویی


نغمه مستشار نظامی

****************************************

کنگره ی سراسری ادبیات غدیر (شعر--قصه--نثرادبی) آخرین مهلت ارسال آثار:۳۰/۹/۸۶  به نشانی: كنگره شعر غدير   یا قم- خ شهید لواسانی (ساحلی) اداره فرهنگ و ارشاد اسلامی استان قم- دبیر خانه هشتمین کنگره سراسری ادبیات غدیر موضوع: پیرامون حضرت علی (ع) و غدیر و ..

یا علی

ویژه ی میلاد امام رضا (ع)

 

السلام علیک یا علی ابن موسی الرضا ( علیه السلام )

ویژه ی نامه ی « کاسه های طلایی »

با سلام . این پست اختصاص داره به دوستانی که علاقه ی شدیدی به آقای گلمون « امام رضا » دارن و این روزا به هوای شعر رضوی به این وبلاگ سر می زنن ... قدم همه ی عاشقای امام رضا روی چشممون . اگه خدا بخواد بعدا هم از این نوع ویژه نامه ها خواهیم داشت ... البته کمک دوستان و علاقه مندان این وادی خیلی به ما کمک می کنه . الطافتون رو از ما دریغ نکنید .

اینم شعرهای این بخش :

دويد تا در صحن و مسافتش كم شد
شبيه حس ركوعش به ناگهان خم شد

چكيد روي سفيدي سنگفرش حرم
و ديد پاكترين چشمه هاي زمزم شد

به سمت پنجره فولاد دست تا كه گشود
عقيده هاش گره خورد و خوب محكم شد

بچرخ تا كه طوافم دهي به گرد حرم
كه باز حج فقيرانه ام فراهم شد

به فكر رفت كه بايد طواف هشتم را
شكست و محرم روي رضاي عالم شد

و لب گذاشت به روي ضريح و با خود گفت
از اين عبادت شيرين جدا نخواهم شد

عقب عقب كه به بالاي سر رسيد نشست
و بيت آخر او روضه ي محرم شد

«بهار شويكلو »

**************************

و كاسه هاي طلايي كه آب مي نوشند
به اعتقاد شفا آفتاب مي نوشند

به چشمشان دو پياله سلام مي ريزند
و از تبسم آقا جواب مي نوشند

در اين حرم همه پاكند متل روزي كه
بدون هيچ گناهي ثواب مي نوشند

و اشك هاي دم در اگر سرازيرند
از آسمان نگاهش شراب مي نوشند

از اين مشبكه هايي كه شكل كندويند
موحدانه عسل هاي ناب مي نوشند

پس از زيارت شبهاي ماه مي خوابند
و از خيال خوشش توي خواب مي نوشند

شب وداع زيارت چنان زمين گيرند
كه در فراق حرم التهاب مي نوشند

«رحمان نوازني»

************************

قلبي شكست و دور و برش را خــدا گرفت
نقـاره مي زنند .......  مريضي شفــا گرفت
 
ديدي كـــــه سنـــگ در دل آئينـــه آب شد
ديدي كـــــه آب حــاجـــت آئينــــه را گرفت
 
خورشیدی آمـد و به ضریح تو سجـــده کرد
اینجـــا برای صبــــح خـودش روشنــا گرفت
 
پیغـمبـری رسیـــد در ایــن صحــــن پـر ز نور
در هــــر رواق . خلــوت غـــار حـــــرا گرفت
 
از آن طرف فرشتــــه ای از آسمــــان رسید
پـروانـــه وار گشـت  و ســــلام مـــرا گرفت
 
زیر پـرش نهــــاد و  به سـمــت خـــدا پــرید
تقــدیم حــق نمـــود و سپـس ارتقــا گرفت
 
چشمی کنار این همــه باور نشسـت و بعـد
عکسی به یادگـار از این صحنه هــــا گرفت
 
دارم قـدم قـدم بــه تـو نـزدیـک می شــوم
شعــــرم تمــــام فاصـلـــه هــا را فرا گرفت
 
دارم به سمــت پنجـــــره فـــولاد مــی روم
جایی که دل شکست و مریضی شفا گرفت

«رحمان نوازنی»

****************************

در دلم انداخته حال رجا و بيم را
جذبه ي ذي القعده آتش مي زند تقويم را

دارد امشب از شمال شرق ، احسان مي وزد
مي شناسد اين گدا ، سلطان آن اقليم را

مي شود آقا بدان زائرسرا راهم دهد ؟
مي نشينم تا محقق سازد اين تصميم را

يا رضا ! اذن دخول ماست نام مادرت
مرحمت كن رخصت پابوسي و تعظيم را

گوشه ي دار الشفاي پنجره فولاد تو
كاش مي شد نذر مي كردم همه هستي م را

پاي سقا خانه ات مخلوط كردم در سبو
زمزم تكريم را و چشمه ي تسنيم را

بايد اسماعيل را در طوس قرباني كند
تا خدا مقبول سازد حج ابراهيم را

بيرق سبز رضا قصد هلاكم داشت ،‌ حيف
كاش بالا برده بودم پرچم تسليم را

«عباس احمدي» از قم 

****************************

پلکی به هم زد آدم و ناگاه دید هست

وقتی که در حیاط حرم می وزید هست

بعدا یقین به نور شما کرد دید نیست

با شک نگاه کرد خودش را و دید هست

پس بی خیال زردی پائیز شد و گفت :

تا انبساط سبز شما هست عید هست

هر لحظه کهنه می رود و تازه می رسد

اینجا چقدر آمد و رفت جدید هست

از سینه چاکهای شما کم نمیشود

در دشت لاله خیز همیشه شهید هست

با سنگهای فرش حرم حرف می زنم

اینجا چقدر سنگ صبور سفید هست !

دل را به دست پنجره فولاد میدهم

اینجا برای هر دل بسته کلید هست

من از کبوتران حرم هم شنیده ام

فرصت برای بال اگر می پرید هست

« رضا جعفری »

 *************************

اگر یک صندلی در کوپه آخر نگه داری

قطاری را فقط یک ساعت دیگر نگه داری

اگر یک ساعت دیگر،کنار کوپه آخر

نگاه مهربانت را به سمت در نگه داری

اگر وقتی کبوتر ها به گنبد بال می سایند

برای بال پروازم فقط یک پر نگه داری

دلم می سوزد و می سازد از خون جگر بالی

اگر تو آتشم را زیر خاکستر نگه داری

اگر شعری برایت باشم و شعر جدیدم را

بخوانم،بشنوی،در گوشه دفتر نگه داری

اگر نام مرا در بین مشتاقان دیدارت

به عنوان کنیز حضرت مادر نگه داری

اگر قسمت شود پای پیاده می رسم،باشد

مرا وقت شفاعت در صف محشر نگه داری

«نغمه مستشار نظامی»

یا علی

یکشنبه 13 آبان 86

با سلام خدمت بازديد كنندگان محترم .

همونطور كه پست قبل مطلع شديد امروز قرار بود كاروان شعراي قزوين مهمون انجمن موعود باشن و همينطور هم شد ـ گرچه دير و زود داشت ولي سوخت و سوز نداشت ـ و همچنين بسياري از شعراي گرامي انجمن هاي ديگر كرج و قم مهمون ما بودند كه در همينجا از همشون ـ چه شعراي بزرگوار قزوين چه دوستاني كه از قم تشريف آورده بودند ( سيد حميد برقعي ) و چه دوستان خوب كرجي مون كمال تشكر و قدر داني رو داريم و اميدواريم اين سنت حسنه ديد و بازديد پايدار بمونه .

انجمن در اولين روزهاي زندگي اخروي زنده ياد " قيصر امين پور" تشكيل شده بود و كاملاً حال و هواي انجمن بيان گر اين مطلب بود طوري كه خانم مستشار نظامي تنها فرصت شعرخوني شونو اختصاص دادن به خوندن شعري كه جديدا در رثاي استاد امين پور سروده بودند و بسيار هم زيبا بود .

دوستان قزوين فضاي انجمن رو با  شعرهاي زيباي اكثراً عاشقانه شون تلطيف كردن و سيد حميد برقعي هم شعر بسيار زيباشو ـ كه در حضور مقام رهبري قرائت كرده بود و بسيار هم معروف شده بود ـ با همون لحن گيراش قرائت كرد كه ما اين شعر رو با اجازه ي خودشون براي اولين بار در فضاي مجازي اينترنت منتشر مي كنيم به اميد اينكه در اين راه توفيقاتش روز افزون باشه .

متاسفانه تمامي اشعار ميهمانان گرامي بدستمون نرسيد و برخي اشعار هم قبلا منتشر شده بود و برخي ديگر هم بعلت كمبود جا در اين پست نيامده كه در همينجا از همه ي دوستاني كه اشعارشون منتشر نشده ـ همچون خانم ها زهره جعفر زاده ، ليلا اكرمي ، ليلا رسولي ، ليلا حضرتي ، خانم محمد رضا پور ، بان پرور ، شويكلو و ... و آقايان رستم بيگ لو ، كريمي ، سعيد محمدي ، عباسيان ، دهقاني ، قره باغي ، صالحي ، ستايش و ... ـ عذر خواهي مي كنيم و اميدواريم در آينده اي نزديك از اشعار خوب اين دوستان نيز بهره ببريم .

به رسم مهمان نوازي اين پست را اختصاص مي ديم به اشعار دوستان قم و قزوين بعلاوه شعر خانم مستشار كه به مناسبت درگذشت استاد قيصر سروده شده بود :  

 

 

 تقديم به حسين (ع)

 

با اشک هاش دفتر خود را نمور کرد
در خود تمام مرثیه ها را مرور کرد
ذهنش ز روضه ها ی مجسم عبور کرد
شاعر بساط سینه زدن را که جور کرد
احساس کرد از همه عالم جدا شده است
در بیت هاش مجلس ماتم به پا شده است
در اوج روضه خوب دلش را که غم گرفت
وقتی که میز و دفتر و خودکار دم گرفت
وقتش رسیده بود به دستش قلم گرفت
مثل همیشه رخصتی از محتشم گرفت
بار این چه شورش است که در جان واژه ها ست
شاعر شکست خورده طوفان واژه هاست
بی اختیار شد قلمش را رها گذاشت
دستی زغیب قافیه را کربلا گذاشت
یک بیت بعد ، واژه ی لب تشنه را گذاشت
تن را جدا گذاشت و سر را جدا گذاشت
حس کرد پا به پاش جهان گریه می کند
دارد غروب فرشچیان گریه می کند
با این زبان چگونه بگویم چه ها کشید
بر روی خاک و خون بدنی را رها کشید
او را چنان فنای خدا بی ریا کشید
حتی براش جای کفن بوریا کشید
در خون کشید قافیه ها را ، حروف را
از بس که گریه کرد تمام لهوف را
اما در اوج روضه کم آورد و رنگ باخت
بالا گرفت کار و سپس آسمان گداخت
این بند را جدای همه روی نیزه ساخت
"خورشید سر بریده غروبی نمی شناخت
بر اوج نیزه گرم طلوعی دوباره بود"

خون جای واژه بر لبش آورد و بعد از آن . . .
پیشانی اش پر از عرق سرد و بعد از آن . . .
خود را میان معرکه حس کرد و بعد از آن . . .
شاعر برید و تاب نیاورد و بعد از آن . . .
در خلصه ای عمیق خودش بود و هیچکس
شاعر کنار دفترش افتاد از نفس

 

« سيد حميد برقعي » از قم 

www.parsedarkhial.blogfa.com

 

**************************

 

همه جا چراغانی شده
برای یک نفر
همه می آیند
جز یک نفر

------

وقتی صبح...
نیامدی
تمام چشمه ها یخ زده بودند
الا
چشمهای من

 

------

 

در کادر من پنج نقطه است
و من سومی را
آبی را
عاشقترم

من که گفتم اشتباه نشود
تمامی پا برهنگان عاشقترند
این نقطه را
و من هر وقت خیره می شوم
نگاهم تار می شود
باور کنید تقصیر من نیست
این نقطه طلائیست

« زینب معصوم خانی »  از قزوین

 www.ghabrestan86.blogfa.com

**************************

تقدیم به موعود (عج)


چیزی نمانده تا بشکافد دوباره ماه
چیزی نمانده خشک شود هر چه چشم چاه
چیزی نمانده معجزه ی سبز دیگری
مردی تبر به دوش گذارد قدم به راه
مردی بیاید از دل دیوار کعبه ای
مردی سوار اسب سپیدی که ذوالجناح...
تکرار یک قیامت سرخ دوباره ای
خون خواهی سری که بریدند بی گناه
صبری نمانده در دل بی تاب آسمان
بانوی آب و آینه باز از خدا بخواه
چیزی نمانده تا برسد یک سوار سبز
تنها فقط اجازه او مانده ،یک نگاه

« خانم نگارالسادات حسینی » از قزوین
www.radical84.blogfa.com

 

**************************

 

از ذهن من گذشت- دوشنبه- پیادرو
آن لحظه ای که گفت بمان،نرو،نرو
رفتم بدون آنکه بفهمم چه می کنم
قلبم چرا نگفت از او دورتر نشو
فریاد می زد او که فراموش کرده ای
شبهای عشق را که خدا بود و من و تو...
تو با غزل رسیدی و من تا که دیدمت
با بوسه و ستاره و گل آمدم جلو
برگرد خوب من به خدا عاشق توام
قلب مرا بگیر عزیز دلم،گرو
او گریه کرد جای همه بچه های شهر
اما غرور،مانع من شد نرفتم و
یادم نبود حرف پدر،حیف گفته بود
هر کس که هر چه کاشت همان می کند درو
حالا سه سال چشم به گوشی نشسته ام
شاید که او دوباره بگوید -الو-الو...

-------

هر چند که در شعر تو مضمون توام
یا در رگ تو سرخ ترین خون توام
عاشق شدنم معجزه ای بود،این را
من تا به ابد همیشه مدیون توام

 


« خانم منیرالسادات سیاهپوش(دریا) » از قزوین


**************************


آنکه به هر ذره ندا می دهد
تاج سلیمان به گدا می دهد
گر چه صدا مال دو دست است و بس
سیلی یک دست صدا می دهد

-------

نزدیک به ترکیدن دهانم را باز می کنی
دی اکسید کربن دود می شود توی صورت تو
و تو خفه می شوی
پشت یک عصر مه آلود دل انگیز
هر چند معنی دل انگیز را مایل به خارج می زنم
تقصیر من نیست از جنس مخالفم
می دانی مخالفم
با تمام قوانین طبیعی طبیعت غیر طبیعی دور و برم
با این کوچه و جوبی که قورباغه هایش قبل از دست و پا در آوردن ماهی بوده اند
با خودم که عهد کرده ام هیچ وقت دست و پا در نیاورم
با پاییز که چقدر ماهی قورت بدهد و باز هم زردی بگیرد
خودم را برای ماهی ها خالی نمی کنم
شب زیر پتو دور از چشم تمام مردم بیدار خواب می بینم دریا را جاروب می کنم
سرت را توی آب می کنی و نفس می کشی
و تازه می فهمم چرا هیچ کس کوسه ها را دوست ندارد

« مریم کریمی » از قزوين  

 

**************************

 

در رثای استاد قیصر امین پور

 

واژه هایم چرا سپید شدند ؟ غم استاد پیرشان کرده ست

کوچ آن وسعت همیشه سبز ، بی شکوه و حقیرشان کرده ست

 

بیتهایم سیاه پوشیدند ، ابر بر روی ماه پوشیدند

نکند اشتباه پوشیدند! بس که این درد پیرشان کرده ست

 

اشک در پشت واژه های یتیم ، می نشیند که کوه بغض شود

بغض هایی که پلک سنگینی ، در گلویم اسیرشان کرده ست

 

در گلویم اسیر دردی سخت ، رفته تا مغز استخوان غزل

استخوان در گلوی هر مصرع ، از نفس نیز سیرشان کرده ست

 

شعر وقتی که شعر ناب شود ، واژه وقتی که (قیصر)ی باشد

هر هجا جای روشنی دارد ، لحن تو سختگیرشان کرده ست

 

هر هجا جای روشنی دارد ، جای تو در کجای دنیا بود

قله هایی که فتح کردی ، عشق ، از تو منت پذیرشان کرده ست

 

قله هایی که فتح شد ، حالا ، می روی تو ، نمی روند آنها

وقت رفتن نبود اما مرگ ، چه قدر زود دیرشان کرده ست!!!

 

« نغمه مستشار نظامي »  كرج

www.mostasharnezami.persianblog.ir

 

 

حاشيه : دوستايي كه ميان و مي خونن و بعدش هم نظر مي دن ما رو خيلي خوشحال مي كنن ...

            دوستايي كه ميان و مي خونن و بعدش هم نظر نمي دن الهي كه ... .

 

تا يكشنبه ي بعد بدرود

 

یکشنبه 29 مهرماه 1386

بسم الله الرحمن الرحیم

-----------------------------------------------------------

اطلاعیه

مطلع شدیم که گروهی از شاعران قزوین روز یکشنبه ۱۳ آبان ماه به انجمن شعر آیینی موعود می آیند تا مراسم شعر خوانی داشته باشیم. از دوستان دعوت می کنم در این مراسم که چند نفر از شاعران انجمن شعر آیینی موعود و شاعران قزوین شعر خوانی خواهند کرد حضور پیدا کنند.

-----------------------------------------------------------

   سلام. چطورین؟ چه خبرا؟ ما به روز نمی کنیم خوشید؟ توی این مدت که نبودیم انجمن دو جلسه داشت. و در ماه مبارک تعطیل بود. ما هم طبق قرار تشریفمان را آوردیم. فعلا نظرتون رو به مصاحبه ی آقای رحمان نوازنی ( مسول انجمن شعر آیینی موعود ) با شبکه ی دو سیما جلب می کنم :

- مجری:آقای نوازنی شنیده ایم که شما برای اولین بار انجمن شعر آئینی را تاسیس کرده اید و خیلی هم موثر بوده است ، لطفاً هدف تان را از تاسیس این انجمن بیان بفرمائید؟

- هدف از تاسیس این انجمن رشد و ارتقاء شعر آئینی بوده و خواهد بود ، متاسفانه در سالهای اخیر شاهد در انزوا قرار گرفتن ویا گاها  مورد هجمه قرار گرفتن این حوزه از شعر بوده ایم ، البته پوشیده نیست که به علت عدم توجه به شعر آئینی این عرصه دارای فراز و نشیب های جدی بوده است . این انجمن توانست مکانی بدون دغدغه برای رویکرد جوانان و معطوف کردن اذهان به شعر آئینی فراهم کند که در حال حاضر در این زمینه اتفاق های خوبی افتاده و در حال جریان سازی است.

مجری : اصولاً شعر آئینی چه تعریفی دارد ؟ آیا ویژگیهایی برای این نوع شعر وجود دارد ؟

- متاسفانه ما یک تعریف واحد وجامع از شعر آئینی نداشته ایم ، الیته تاکید می کنم که تعریفی واحد و جامع .

و طبعاً ویژگیها و یا پارامترهایی منطبق بر معیارهای هدفمند برای شعر آئینی تبیین نشده است ، و می طلبد که مدعیان این عرصه و بزرگان شعر و ادب به این حوزه توجه بیشتری کنند . البته مطالبی پراکنده معمولاً توسط برخی ها در گوشه کنارهای کنگره ها ویا نشستها و غیره مطرح می شود ولی در این زمینه مطالب جدی ، اصولی و جامعی که ابعاد مختلف شعر آئینی را از زوایای مختلف تبیین کند، مطرح نشده است تا روشنگر رویکرد وسیع جوانان مشتاق به عرصه باشد.

مجری : آیا تا به حال شما باهمکارانتان قدمی در زمینه ی تعریف ویژگی های شعر آئینی برداشته اید ؟

ببینید، همیشه یک تئوری جامع با ارائه یک سری عملکرد های موفق تثبیت می شود ، اصلاً یکی از ویژگی های مهم هنرهمین است . مثلاً شما نقاشی را تصور کنید که می خواهد تئوری هایی در زمینه یک نوع نقاشی ارائه کند در حالی که این نقاش یا نمونه های عملی این تئوری را ندارد ویا اگر دارد بسیار کم است و یا نمونه های او تئوری های او را کاملاً توجیه نمی کند . خوب این دو اصل لازم و ملزوم همدیگرند . مشکل برخی مدعیان عرصه شعر درزمینه ی شعر آئینی هم همین است که اینها خودشان نمونه های موفقی یا ندارند و یا اگر هم داشته باشند آنقدر محدود است که برای اثبات تئوری های پراکنده اشان کافی نیست .

من فکر می کنم باید تجربه کرد و نمونه های موفق را آفرید و قطعاً در تبع آن هم تئوری های بیشتری رو می شود و هم اینکه تئوری های قابل ارائه می گردند . و دوستان بنده در این زمینه در حال تلاش هستند .

مجری : دوست داریم یک شعرآئینی از شما بشنویم :

نوشته بود : که باید کبوتری بشوی

و آنقدر بپری تا که یک پری بشوی

سلام دختر پروانه های نا آرام

درون پیله مبادا که بستری بشوی

ورق بزن که به فهرست عمر من برسی

به هر اشاره بسوزی و دفتری بشوی

اگر چه شهر پر از مین های آلوده است

به احتیاط گذر کن که معبری بشوی

که هرچه کوچه بن بست را عبور دهی

... که آن طرف تر از این کوچه ها ، دری بشوی

بکوش چادر باغ نجابتت باشی

و سایه ی سر گلهای روسری بشوی

شب تولد تو جشن رفتن من بود

تو آمدی که شب خوش خبر تری بشوی

شب تولد تو رحمت شهادت داشت

خدا برای هیمن خواست " دختری " بشوی

کنار سنگرم آن شب مُنوّری افتاد

و عشق گفت : که باید منوّری بشوی

که نسلهای پس از تو ، تو را بسوزند و

برای محفلشان شمع باوری بشوی

بیفت روی منور؛ به نام ابراهیم

بسوز تا که گلستان دیگری بشوی

گریست روی تنم عشق و گفت : می باید

تو جزو سوخته های معطری بشوی

که خاک لاله به لاله تو را ببوید و تو

میان دشت گل بی نشان تری بشوی

 

سلام دختر بابا ؛ سلام بارانم

دلم نخواست که بغض شناوری بشوی

از اینکه " آه " کشیدم تمام دردم را

نه اینکه ! آینه ی من : "مکدّری " بشوی

برات نامه نوشتم برای روزی که

کبوترانه پری نه ، پیمبری بشوی

   خب درباره ی جلسه ی این هفته ی انجمن: مجری آقای نوازنی بود. شعرهای خوبی خونده شد. اما من الان اینجا به شدت کمبود جا دارم. یک شعر از خانم مستشار نظامی می نویسم. نقدهای خوبی هم در مورد موضوعات مختلف بیان شد. یکی از نقدها این بود که وقتی ما در گذشته با نمادهایی آیینی آشنا می شیم آیا اجازه ی عوض کردن اون نمادها رو داریم یا این که این نمادها شامل نمادهای ثابت می شن. یه شاعر تا کجا اجازه داره در موضوعات آیینی دست به نماد سازی و استعاره سازی بزنه؟ و ... . این ها سوال هایی بود که توی انجمن مطرح شد و دوستان هم جواب های مختلفی به اون دادن. نظر شما چیه؟

اگر یک صندلی در کوپه آخر نگه داری

قطاری را فقط یک ساعت دیگر نگه داری

اگر یک ساعت دیگر،کنار کوپه آخر

نگاه مهربانت را به سمت در نگه داری

اگر وقتی کبوتر ها به گنبد بال می سایند

برای بال پروازم فقط یک پر نگه داری

دلم می سوزد و می سازد از خون جگر بالی

اگر تو آتشم را زیر خاکستر نگه داری

اگر شعری برایت باشم و شعر جدیدم را

بخوانم،بشنوی،در گوشه دفتر نگه داری

اگر نام مرا در بین مشتاقان دیدارت

به عنوان کنیز حضرت مادر نگه داری

اگر قسمت شود پای پیاده می رسم،باشد

مرا وقت شفاعت در صف محشر نگه داری

                                                                                             نغمه مستشار نظامی

 

لحظه لحظه تا خورشید

بسم الله الرحمن الرحیم

   سلام. خوبین. اصلا جا برای نوشتن توضیح زیاد ندارم! همایش "لحظه لحظه تا خورشید" به خوبی و خوشی و سلامتی برگزار شد. و شاعر هایی که الان اسم هاشون رو بدون هیچ ترتیبی می نویسم برگزیده شدن. مبارکشون باشه.

علی کریمی کلایه ٬ نغمه مستشار نظامی ٬ لیلا رسولی ٬رحمان نوازنی ٬  روح الله ستایش ٬ زهره جعفر زاده ٬ افسانه رییسی ٬ فاطمه شریفی ٬ سیده سکینه حسینی حصاری ٬ مجید صالحی و بهاره شویکلو .

این هم اشعار برگزیده :

 

غروب جمعه شد و باد ايستاده بيايي

كه فرش پاي تو باشد اگر پياده بيايي

و آب سينه سپر كرده بر عناصر ديگر

كه روي شانه ي خيسش قدم نهاده بيايي

و جمعه هاست جدل مي كنند يكسره باهم

ز راه چشم ز دل از كدام جاده بيايي

بخوانمت به همين واژه هاي الكن و خيسم

ببينمت به همين لحن صاف و ساده بيايي

غروب جمعه شد و كفش هام جفت شدند و

دلم تپيد كه شايد اجازه داده بيايي

علي كريمي كلايه

 

گاهي اگر با ماه صحبت كرده باشي

از ما اگر پيشش شكايت كرده باشي

گاهي اگر در چاه مانند پدر آه

اندوه مادر را حكايت كرده باشي

گاهي اگر زير درختان مدينه

بعد از زيارت استراحت كرده باشي

گاهي اگر بعد از وضو مكثي كني تا

آيينه يي را غرق حيرت كرده باشي

در سال هاي سال دوري و صبوري

چشم انتظاري را شفاعت كرده باشي

حتي اگر بي آن كه مشتاقان بدانند

گاهي نمازي را امامت كرده باشي

يا در لباس ناشناسي در شب قدر

از خود حديثي را روايت كرده باشي

يا در ميان كوچه هاي تنگ و خسته

نان و پنير و عشق قسمت كرده باشي

پس بوده يي و هستي و مي آيي از راه

تا حق دل ها را رعايت كرده باشي

پس مردمك هاي نگاه ما عقيم اند

تو حاضري بي آن كه غيبت كرده باشي!

نغمه مستشار نظامي

 

اي آخرين جواب دل انگيز هر سوال

در متن قرن هاي پر از وحشت و ملال

اي باغبان ، كه سخت و صبور ايستاده يي

تا دانه دانه سرخ شود سيب هاي كال

كي مي شود به من برسي ؟ سيب زندگي

كي مي شود بچينمت از شاخه ي خيال ؟

سيمرغ آرزوي مني ، آرزوي من

كي مي رسم به قاف نگاه ات شكسته بال ؟

جاري ست طعم نام تو روي زبان عشق

مانند حس ناب حضور خودت زلال

نامت ، طنين رويش شيرين يك غزل

شعرم ، مسير سبز عبور تو اي غزال

اي بي گمان سلاله ي ققنوس هاي سرخ

بيرون بيا از آتش سرد شك و سوال

بگذار تا خيال كنندت تو را ، بعيد

بگذار تا كه فرض كنندت تو را محال

هر قدر هم كه دير بيايي و راه دور

هر قدر هم كه بگذرد اين سال هاي سال -

- يك روز ذوالفقار نگاه ات به آسمان

پل مي زند به سمت تبسم ، به شور و حال

حتي اگر نباشم و باشي ، چه ديدني ست

آن لحظه هاي روشن و نوارني وصال

تلخ است اگر چه بي تو همه عمر انتظار

ما را اميد تا ابد است و تو را مجال

ليلا رسولي

 

اين روزها پرونده ي اعمال ما هستند

شب نامه هاي روز و ماه و سال ما هستند

تصويرهايي كه در اين مرداب مي بينيم

ارواح سوت و كوري از جنجال ما هستند

اين انتظاري كه براي باغ شيرين نيست

از تنبلي ميوه هاي كال ما هستند

پرواز مي خوانيم اما خواب مي مانيم

اين پيله هاي كور شرح حال ما هستند

گرچه به قدر آب دنبالش نمي گرديم

اما دو چشم خيس او دنبال ما هستند

بايد زمستان را صبوري كرد و رد شد

حالا كه نرگس هاي فردا مال ما هستند.

رحمان نوازني

 

بر وسعت كويري دل هايمان ببار

مرديم بي تو ، بر تن هر مرده جان ! ببار

اي از تبار آبي ممتد و روشني

بر شوره زار ظلمت جان بي امان ببار

هنگام تشنگي و در اين سوز آفتاب

اي ابر عاشقي كه شدي سايبان ببار

خشكيده شد درخت زمان از نبودنت

اشكانه از دو چشم تن و آسمان ببار

مثل حضور شبنم گلبرگ نسترن

در امتداد صبح غزل هايمان ببار

روح الله ستايش احدي

 

از هفته هاي رد شده يك جمعه قرض كن

اين انتظار را ته خطي كه ... " فرض كن!"

[]

از ابرهاي روي سرم ترس دارم و

بايد دوباره اشك شوم تا ببارم و ...

هي جمعه ها سه شنبه تر و هي سه شنبه ها ...

اصلا بگو چگونه ؟! بگو كي سه شنبه ها -

- نزديك تر به ساعت موعود مي شود؟

كي لحظه هاي دير شده زود مي شود؟!

پرواز يك پرنده بي پر قشنگ نيست

لطفا بيا ! نگو كه دل واژه تنگ نيست

هر روز نقش تازه تري مي كشم تو را

اما قشنگي تو به نقاش و رنگ نيست !

ميدان باز تر شده يي خواستي ؟! بيا !

هر چند وقت آمدنت وقت جنگ نيست

يك ماه كاملي وسط آسمان عشق

آقا ! "خيال خام من اما ،‌پلنگ نيست! "

دنيا شروع خسته ي يك اتفاق بود

دنيا بدون آمدنت ... نه ! قشنگ نيست.

زهره جعفرزاده

 

و سوز سرد زمستان ، دلي كه رنجيده

و چشم منتظري كه تو را نباريده

زمين دوباره نشست و به آسمانش گفت :

زمان به فصل بهار من و تو تازيده

به ابرهاي پراكنده نامه يي بفرست

بگو چقدر جدايي - تفرقه - ايده ؟!!

بگو زمينه ي روز ظهور باران را

چه كس به غير تقلاي ابرها چيده ؟

جهان كوچك ما پر شده ،‌ از ايماني

كه شك عقيده ما را به زور بلعيده

عجب نياز قشنگي گرفته دست درخت

" ببين چقدر حواسش به سمت خورشيده"

و باز عصر همين روزهاي دلسنگي

كسي گناه دلم را به عشق بخشيده

و سوز سرد زمستان و يك دل عاشق

و چشم منتظري كه بهار را ديده

بهاره شويكلو

 

گل بهاري ام چرا بهار شد نيامدي

و غصه غصه روي هم قطار شد نيامدي

هميشه مثل آينه برابرت منم منم

چرا هميشه صبح شام تار شد نيامدي

دلم هماره تنگ مي شود براي ديدنت

و كارم آرزو و انتظار شد نيامدي

از اين زمانه ي دغل فراري ام فراري ام

تمام عمر كار من فرار شد نيامدي

خران گرفته تار و پود آشيانه ي مرا

گل بهاري ام چرا بهار شد نيامدي؟

افسانه رييسي

 

قاصدك

مثل هميشه

با تمام شبنم چشمان خود

آب و جارو مي كند

شهر دلم را جمعه ها

من به طول جاده هاي بي سوار انتظار

لاله مي كارم بيا

اي تو اقيانوس بي پايان شوق

بي تو ديگر ياس ها هم بي قراري مي كنند

پس كدامين روز جمعه باز مي گويي

بگو

لاله هاي عشق را در كوچه قربان مي كنم

جمعه هاي عمر من در حسرت ديدار تو

رو به پايان مي رود

اي تمام وسعت آدينه ها

جان دلهاي غريب و منتظر

ديگر بيا

سيده سكينه حسيني حصاري

 

 

یکشنبه 28 مرداد 1386

 « نمي دانم پس از مرگم چه خواهد شد . نمي خواهم بدانم كوزه گر از خاك اندامم چه خواهد ساخت.
ولي آنقدر مشتاقم كه از خاك گلويم سوتكي سازد ، گلويم سوتكي باشد به دست طفلكي گستاخ و بازيگوش و او يكريز و پي در پي دم گرم خودش را در گلويم سخت بفشارد و خواب خفتگان را آشفته سازد. » ...

« خدايا! ...
رحمتی کن ، تا ايمان ، نام و نان برايم نياورد! ...
قوتم بخش ، تا نانم را ، و حتی نامم را ، در خطر ايمانم افکنم! ...
تا از آنانی نباشم که ، پول دين را می گيرند ، و برای دنيا کار می کنند! ...
بلکه از آنانی باشم که ، پول دنيا را می گيرند ، و برای دين کار می کنند! ... »

                                                                                           دکتر علی شریعتی

                                     >>>>>>>>>*****<<<<<<<<<<

سلام ... ماه قشنگ "شعبان" هم از راه رسيد .. بهش خوش آمد مي گيم و ازش مي خاييم يه توك پا هم بياد خونه ي دل ما كه كلي تار عنكبوت بسته و مدتهاست كسي بهش سر نزده . آره به خدا ما خودمونم به خودمون سر نمي زنيم چه انتظاري از ديگران هست ؟!!! حواسمون به همه چيز و همه كس هست غير از خرابه ي دلمون كه شده محل انواع بدي ها و تاريكي ها و كينه ها و پوچي ها ووو ... اصلا يه كلوم : دلي كه با خدا قهره هيچ قشنگي نداره .
ماه شعبان ماه آشتي دلا با خداست و ماه رمضون هم خدا مهموني مي ده

                                  :: از 2 هفته انجمن چند غزل تقديم تو باد ::

تقديم به اباعبدالله الحسين (ع)

اي ابتداي شعرهاي عاشقانه
وي منتهاي آرزوي عارفانه

اي خشك لب ! مستغني از امواج دريا
وي در عطشناكي سروده صد ترانه

اي هفت دريا همچو قطره پيش قدرت
اي بحر نا پيدا ، كران بي كرانه

از بهر گلخند لبان غنچه لبخند
وي بهر آواز تر بلبل ، بهانه

اي سرالاسرار تمام آفرينش
در بهت سرگرداني عرفان نشانه

در خشكي سُكر لبانت راز مستي
كز هرم آن خيزد ز خُمّ مي زبانه

ماييم و قلبي پر نياز و سوز و سازي
در پيشگاه حس ناب شاعرانه

ما را نيايد وصف تو با شعر لالي
هيهات زين سوداي خام كودكانه

در قاف قدر شامخت ما را گذر نيست
كانجا بجز عنقا ندارد آشيانه

صد كهكشان چون نقطه اي محو تو هستند
اي خارج از حد تصور در ميانه

با تو ازل آغاز گرديد و روان شد
تا انتها جاري شد و مانا زمانه

در لامكان بي زماني عشق جاويد
در بهت "لا ادري" مايي جاودانه

اي "مطلع الانوار" اشراقات شرقي
اي غرب عرفان ابتداي شهر قانه

لاف تجرد مي زند صوفي و ليكن
مانند ابجد خوان مكتب ناشيانه

اما به لطف مهر تو گشته مجسم
تصوير تو در شعر چشمانم شبانه

آنك تو و موج عطا اي بحر احسان
اينك گداي عاشقي بر آستانه

محمد علي جعفريان

***************

ملكي باش كه تسخير سليمان نشوي
خاتمي باش كه دزديده ي ديوان نشوي

گاه فتنه كه در آن قحطي علم و هنر است
لقمه اي باش كه بلعيده ي آسان نشوي

گرچه كشته شدن از مرگ به است اما تو
سعي فرما بجز از كشته ي يزدان نشوي

هرگز از عشق نزايد بجز از عزت نفس
در پي هر هوسي دست به دامان نشوي

عاشقي باش كه معشوقه ي معشوقه شوي
عابر هرزه ي هر كوي و خيابان نشوي

طي اين مرحله بي همرهي خضر مكن
تا كه بازيچه ي هر غول بيابان نشوي

عشق و احساس و خرد هرسه چراغ اند كه تا
خارج از دايره ي فطرت انسان نشوي

مخبر از راز مگو نيست مگر مومن پاك
نشوي محرم اسرار چو سلمان نشوي

من نگويم كه چنين باش و چنان ليكن تو
آنچنان باش كه شرمنده ي وجدان نشوي

عاشق سوخته دل را به نوايي بنواز
تا پس از مرگ من خسته پشيمان نشوي

محمد علي جعفريان

***************

تقدیم به قمر بنی هاشم (س)

ترديد داشت بال شود يا که دستهات
حالا که هيچ کس به تو... حالا که دستهات.....

ترديد داشت نور شود يا فرشته يا...
ترديد داشت بال،که بالا، که دستهات!

آمد نشست بر هيجان دو شانه ات
تا سطر سطر حادثه ای را که دستهات...

آهسته گفت: مشک، علم، نيزه،تير، اشک...
مشک انتخاب شد که به دريا... که دستهات...

ترديد... نه نداشت که چشم انتظار بود
ديگر نمی شناخت سر از پا که دستهات-

تقديم می شدند به فرزند ماهتاب
با شوق شکر گفت خدا را که دستهات-

پرواز می کنند چنانکه فرشته ها
راهی نمی برند به آنجا که دستهات!
***
ای ماه کاروان عطش راه سبز تو
تکثير شد درآينه پاک دستهات!

نغمه مستشار نظامی

***************

دیگر نمانده فاصله ای تا وجود تو
با من یکی شود بشوم تار و پود تو
هر ثانیه به قیمت یک عمر می رود
حالا مهم فقط منم و دیر و زود تو
در گیر و دار دغدغه پیوند می زنند
قلب مرا به جسم نحیف و کبود تو
روزی درخت می شوی و سال های سال
قد می کشد حقیقت من با صعود تو
تو زنده ای چه خوب که همراه با توام
همپای افت و خیز و فراز و فرود تو
بگذار تا نفس بکشد تار و پود من
در لحظه های سبز رکوع و سجود تو
هرگز نمیرد آنکه دلم مال تو عزیز
بگذار هستی ام بتپد در وجود تو
با قلب من که مال تو ... عاشق شو آه عشق
دیگر چه فرق می کند آیا نبود من
یک داستان واقعی دور می شوم
یک قاب عکس کهنه که در یاد بود من
بگذار تا خلاصه شوم در وجود تو
بگذار در زمانه بپیچد سرود تو

لیلا رسولی

                                 ----------->>>>>>>>>><<<<<<<<-------------


اطلاعيه
>>   همايش شعر انتظار   <<

تاريخ برگزاري : پنجشنبه 8 شهريور 1386
محل : كتابخانه ي امير كبير ساعت 4 بعد از ظهر

از دوستاني كه تمايل به شركت در اين همايش دارند تقاضا مي شود اشعار انتظار خود را تا حداكثر 4 شهريور به انجمن تحويل نمايند .

لازم به ذكر است كه اشعار نبايد تكراري باشند
از تمام شاعران گرامي جهت شركت در اين همايش به عمل مي آيد .

                                      تا یکشنبه ی بعد در پناه خدای موعود ...

یکشنبه 14 مرداد 86


ياد دارم كه شبي در كارواني همه شب رفته بودم و سحر در كنار بيشه اي خفته .
شوريده اي كه در آن سفر همراه ما بود ، نعره اي بر آورد و راه بيابان گرفت و يك نفس آرام نيافت ! چون روز شد گفتمش :
آن چه حال بود ؟
گفت :
بلبلان را ديدم كه به نالش در آمده بودند از درخت ؛ و كبكان از كوه ؛ و غوكان در آب ؛ و بهايم از بيشه .
انديشه كردم كه مروت نباشد ، همه در تسبيح و من به غفلت خفته !

                دوش مرغي به صبح مي ناليد      عقل و صبرم ببرد و طاقت و هوش
                يكي از دوســـــتان مخـــلص را       مگر آواز من رســـــــــــيد به گوش
                گفت : باور نداشــــتم كه تو را      بانگ مرغي چــنين كنــد مدهوش
                گفتم:اين شرط آدميت نيست       مرغ تسبيح گــوي و من خاموش!

گلستان سعدي/باب دوم/حكايت26
-------------------------------------------


سلام خدمت بچه هاي گل انجمن و هر گلي كه داره اين بلاگ رو مي خونه .
مي دونيد ؛ هر كسي يه جوري به دنيا نگاه مي كنه ، يه طوري فكر مي كنه و به يه شيوه اي زندگي مي كنه . همه با هم يكسان نيستند و اين يه واقعيتيه .

يه عده اي مثل "بلبل" اند كه دوس دارن همه كس همه چيز رو "گل" بينند ؛ يه عده اي مثل نسيم اند و هر جا كه مي رن بوي همون جا رو مي گيرن و از خودشون بويي ندارن ، يه عده اي شمع اندكه بي هيچ توقعي مي سوزند و آب مي شن تا بقيه راهشونو پيدا كنن و گم نشن . تو چطوري هستي ؟
مهم نيست چه شغلي داريم و چقدر درس خونديم و پول و پلمون چقدره . مهم اينه كه يا "خيلي خوب" باشيم يا تو مسير "خيلي خوب" شدن . "خوبي" هم مشخصه ديگه . به دلت ـ يعني همون فطرتت ـ يه نگاه بندازي پيداش مي كني ....
گفتم اين شرط آدميت نيست ...

************

از 2 هفته ي گذشته 3 تا دونه شعر تقديم مي كنيم . البته قرار بود 5 تا باشه كه شعراي اون شعرا فرمودند : "اصلاح كنيم مي ديم بهتون"
راستش اين هفته خيلي بازار نقد و بررسي داغ بود . خانم رسولي ـ مجري محترم ـ هم از اون بالا هي مراقب بود دعوا نشه !! و آخر هم نشد . 

 اما اشعار :

وقتي نگاهت از تب ديدار افتاد
عشق اين تمام سكه از بازار افتاد
من تكيه كردم با تمام دلخوشي ها
بر شانه ات با اينكه اين ديوار افتاد
اين فال هاي بخت برگشته كه چرخيد
در طالعم نام تو باز اين بار افتاد
من گفته بودم دوستت دارم هميشه
اين اتفاق ساده صدها بار افتاد
در ابرهاي چشم تو باران ترديد
ايمان من در حلقه انكار افتاد
من آن پرنده كه تمام بالهايش
با دستهايت سوخت و از كار افتاد
من اين قفس را تا هميشه دوست دارم
با اينكه چشمت از تب ديدار افتاد

شعر از خانم حضرتي

**************
بيا به همرهي عاشقان قشون بكشيم
قشون به دامنه كوه بيستون بكشيم
به يك يورش به پليدان كه عشق را كشتند
ز بيستون جسد عشق را برون بكشيم
اگر اجازه ندادند و سد راه شدند
تمام مدعيان را به خاك و خون بكشيم
سپس براي توسل به روح حضرت عشق
به گرد مرقد مجنون صف جنون بكشيم
جهان بسوزد و خاكسترش به باد رود
اگر كه گريه كنان آهي از درون بكشيم
درخت غصه و غم را ز ريشه در دل خويش
برون به نغمه جانسوز ارغنون بكشيم
و عكس دشمن اين آب و خاك را همگي
به روي صفحه تاريخ واژگون بكشيم

شعر از آقاي بهراميان

**************

... و تقدیم به موعود

دل من دنیای درده شاهدم این رخ زرده
اگه از حالم می پرسی هوا اینجا بی تو سرده
پرسیدی هیچ از خودت تو جدائیت با من چی کرده
امون از اون تیغ ابروت که همش فکر نبرده
اگه تو اینجوری می خوای بین ما بمونه پرده
ولی اینجور نمی مونه این زمونه بر می گرده
یه روزی می بینمت من میشکنه قفس و نرده
یه روزی میای آقاجون خدا اینو وعده کرده
تو بیای قربونی می خوای فدای راهت یه برده
وعده ما روضه خونه هر کی وانسته نامرده
حرفامو به دل نگیری حرف من از سر درده
به خدا می گم همیشه آقای ما خیلی مرده

شعر از آقای ابوالفضل اقبال

موفق موید پیروز باشید ... همتون ... راستی نظر یادتون نره . یکشنبه بعد هم منتظریم

یا علی

 

یکشنبه 31 تیرماه 86

به نام خودش

سلام ... مي دونم چي ميخايین بگين ... واقعا شرمندگي چقدر بده  . خدا نصيب گرگ بيابون نكنه ... اصلا ببينيد براي اينكه بد قول نشيم و شما هم سر كار نمونيد ـ گرچه بيكاري هم معضليه واسه خودش ـ پيشنهاد مي دم از اين به بعد وبلاگ رو 2 هفته يه بار به روز كنيم . نظرتون چيه ؟ اون وقت گزارش 2 هفته رو يهو مي زنيم ـ مثل اين پست ـ كه هم نون و آب دار باشه ، هم شما وقت كنيد يه نظري چيزي بديد هم اينكه ما يه نفسي بكشيم ... دوستان لطفا مخالف و موافق نظرشون رو حتما بدن كه اگه اين طرح مخالف چنداني نداشته باشه از هفته ي بعد عملي مي شه ...
ضمنا دوباره از بر و بچه هاي اينترنت كاري كه تمايل به همكاري با وبلاگ رو دارن ـ حضوري يا غير حضوري ـ  دعوت به همكاري مي كنيم.
و اما اين هفته كه اجراي خانم رسولي رو داشتيم ، خانم ها و آقايان : رضايي ، حسيني ، مهران ، بختياري ، خدايار ، رئيسي ، ايران فرد ، علي پور ، دهقاني ، قره باغي ، بردبار ، بهراميان ، صفير ، مجيد صالحي ، سعيد محمدي و رنجيده شعر خواني كردند .
در اين پست 2 تا شعر از هفته ي قبل ـ خانم آريان و خانم مستشار نظامي ـ و دو غزل از اين هفته تقديم مي شه . البته قرار بود یکی از دوستان که اسمشو نمیآرم شعرشو تو وبلاگش بزاره که ما لینک بدیم که اون هم این کار رو نکرد که ما هم لینک ندادیم . باشه طلبش و طلبتون .

اميدواريم كه با ياري دوستان انجمن هر روز بهتر از ديروز بشه .

هفته ی قبل :

تنگ غروب از سنگ بابا نان در آورد
آن را براي كودكان لاغر آورد

مادر براي بار پنجم درد كرد و
رفت و دوباره باز هم يك دختر آورد

گفتند : "دختر نان خور است" و مادرم گفت
اي كاش مي شد يك شكم نان آور آورد

[]

تنگ غروب آمد پدر با سنگ در زد
يك چند تا مهمان براي مادر آورد

مردي غريبه با زناني چادري كه
مهمان ما بودند را پشت در آورد

مرد غريبه چاي خورد و مهربان شد
هي رفت و آمد هديه اي آخر سر آورد

من بچه بودم وقت بازي كردنم بود
جاي عروسك او چرا انگشتر آورد؟

[]

تنگ غروب از سنگ بابا نان در آورد
آن را براي بچه هاي ديگر آورد

مادر براي بار آخر درد كرد و
رفت و نيامد باز اما دختر آورد

مريم آريان

************

هواي تابستان بود و مرد و يك فنجان
كه نيمه پر بود از چاي سرد و در ايوان-

نشسته بود و غزل مي نوشت و خط مي زد:
چه خوب مي شد اگر ياسهاي اين گلدان-

به روي موي تو بودند و تاب مي خوردند
و توي چشم تو تكثير مي شدند ، درآن-

دو نيمه باز هميشه پر از گل و شبنم
دو گوي خيس به دست دو كولي رقصان!

دو آشنا كه اگر جاي پلك تو بودم
فقط مقابل آيينه مي گشودمشان!

بيا مقابل آيينه ها و پلك بزن!
بيا مقابل آيينه ها و شعر بخوان!

مرا ببخش اگر عاشقت شدم بانو
اگر چه لايق تو نيستم پريِ جوان!

مرا ببخش كه گفتم (بدون تو هرگز...)
مرا ببخش كه گفتم (بمان،هميشه بمان)

كه ماندن تو محال است خوب مي دانم
كه تو نمي گنجي در دل زمان و مكان

فقط بيا با من چند لحظه حرف بزن!
فقط بيا گاهي چند لحظه در ايوان-

كه چاي ـ سردش هم ـ در كنار تو خوب است!
و با تو صبح بهار است ظهر تابستان!

[]

و دخترك پس از اين شعر كوچ خواهد كرد
به سمت مرد غريبي كه در خيالش جان-

گرفته بود و غزل مي نوشت و خط مي زد
به سمت مرد غريبي كه در تمام جهان

نبوده قبل از روزي كه دختري شاعر
مقابلش بگذارد دو چاي و يك قندان!

مستشار نظامي/تير ماه 1381

و این هفته :

مثل ديوار فرو ريخته بي سامانم
مثل گلدان لب تاقچه بي بارانم

شاعرم شعله ور از آتش خورشيدي غم
در شب تيره ي خود آينه مي گردانم

ني خاموش فراموش شده ! مي داني
سينه ي سوخته ي مردم اين سامانم

سينه ي سوخته ي مردم اين سامان ... نه!
ابري از آه بر افروخته ي افغانم

ابري از آه بر افروخته ي افغان ... نه
پاره ي پيكر مثله شده ي ايرانم

چيزي از خويش نمي دانم و مي دانم كه
به غم انگيز ترين بغض غزل مي مانم

چيزي از خويش نمي دانم و مي دانم كه
دود برخاسته از سوخته ي ايمانم

چيزي از خويش نمي دانم و مي دانم كه
شكل تنهايي يك شاعر سرگردانم

سعيد محمدي / 31-4-86

***********

به پيري که يک عمر محفل بگيرد
به آهي که در سينه منزل بگيرد
به خوني که مي جوشد از خاک مقتول
که تاوان خود را ز قاتل بگيرد
به موجي که مي آيد از سوي دريا
تقاص دلش را ز ساحل بگيرد
در خانه اي را که از عشق خاليست
به هر کس که ديدي بگو گل بگيرد
به دام افکند دل غزال غزل را
مدد گر ز اشعار بيدل بگيرد
الهي بميرم نبينم که اي دل
غمت بر تو اينقدر مشکل بگيرد
خدايا در اين عالم آيا کسي هست
که تا حق حق را ز باطل بگيرد

علي اکبر بهراميان

**********

به امید دیدار شما دوستان عزیز در انجمن هفته ی بعد

یکشنبه 17 تیر ماه 86

                                                      به نام خداي مهربون
قبل از همه چيز به همه ي دوستان مهربون انجمن تبريك مي گم اتفاقات شيرين اين روزا رو  از جمله : تولد حضرت زهرا (س) كه گذشت ، تولد امام جواد رو كه پيش رو داريم ، پيروزي افتخار آفرين واليباليست هاي كشورمون رو در رقابت هاي جهاني همجنين فوتبال كه هي بدك نبود...
بعدشم حسابي عذرخواهي مي كنيم بابت دير به روز شدن وبلاگ . مي دونم كه روزي نمي شه كه به وبلاگ انجمن سر نزده باشيد !!!! و قلبتون مي تپه براي به روز شدن وبلاگ انجمن . خلاصه ما رو كه شرمنده ي اخلاق ورزشي تون كرديد . ضمنا از دوستاني هم كه نظر بارون كردن پست قبلي رو كمال تشكرات رو داريم !!!!

گذشته از شوخي ، اين يكشنبه كه با اجراي آقاي نوازني انجام شد جلسه ي خوبي رو از حيث نقد و نظر پشت سر گزاشتيم . اگرچه جمعيت به كثرت هفته هاي گذشته نمي رسيد ولي كيفيت متاثر از كميت نشده بود مثلا خانم رسولي شعر بسيار زيبايي رو خوانش كردند كه به قول خودشون مثل بقيه ي شعراشون نبود . دوستان ديگري كه قبلا خيلي خودشونو نشون نمي دادن اين جلسه كاراي خوبي ارائه دادن مثل كاري كه براتون انتخاب كرديم . خانم شويكلو با اينكه مدت مديدي نيست كه كار شعر رو دنبال مي كنن ولي شاهد كار زيبايي ازشون بوديم كه اميدواريم اين پيشرفت رو در ساير دوستان هم شاهد باشيم .

غزلی تقدیم به بانوی بانوان حضرت زهرا (س)
و تو نگاه مرا مي کشي به سمت بهار
به سمت و سوي غزل هاي سرخ پوش انار

به عطر و بوي نفس هاي بوته بوته ياس
که شانه شانه نشستند روي هر ديوار

مرا به هر چه که پاک است مي دهي صيقل
ولي بگو که در آن شهر غرق در زنگار

نگو نگو که براي رسيدنم دير است
نگو که مي روي و ... لااقل نشان بگذار

به چيدن غزل از هر انارت اي بانو
بگو کجا بروم من سر کدام قرار ؟

براي گفتن از تو دو چشم بسته پر
و مصرعي که به پايان نمي رسد انگار

 خانم شويکلو

                                                  *********************

تا يكشنبه ي بعد خدا نگهدار

یکشنبه 10 تیرماه 1386

بسم الله الرحمن الرحیم

هیچ گوینده یی در حق ما بیتی از شعر نسرود مگر این که به واسطه ی فیض روح القدس تایید شد .

                                                                            <<امام صادق (ع)>>

   سلام. چه خبرا؟ ما رو نمی بینید خوشید؟ خب به خاطر هزار و یک دلیل که حتا یه دونه ش هم قابل قبول نیست دو هفته به روز نشدیم!!! این هفته مجری انجمن مثل هفته ی پیش خانم رسولی بودند. توی نقد ها هم مباحثی مثل زبان شعر و ساختار اون مطرح شد و هر کی نظر خاصی داشت بیان کرد. راستی یه چندتا جشنواره هم فراخوان دادن که تا دیر نشده ( البته اگه دوست دارین ) می تونید شرکت کنید. ( لینک های آخر همین پست). این هفته خانم رسولی اسامی رو به من دادن ولی من گم شون کردم و همین جا ببخشید می گم! شعر دوغزله از حسین عباسیان :

جمع اند جن و انس همه در رواق تو

خوبان این جهان همه زیر محاق تو

از بیم سیل و زلزله ها دور می شود

هر کس که خانه اش برود زیر طاق تو

خضر از لبت مکید و سپس جاودانه شد

آب حیات خلق شده از بزاق تو

همچون کبوتران شده و بال می زنند

ابیات این غزل همه در اشتیاق تو -

*          *         *

گل کرده از نجابت تو دشت و راغ ها

صحرا به تن نموده ز هر لاله داغ ها

باد از کنار رود پریشان گذر نمود

تا از لباس کهنه بگیرد سراغ ها

از داغ روی صورت و دامان کودک ات -

مانده ست آتشی به دل چلچراغ ها

تنها نه خوب های جهان ٬ کز عزای تو -

رخت سیاه کرده به تن خیل زاغ ها

هفتاد و دو انار ترک خورده می برند

بر شاخه های خشک از این کوچه باغ ها

>>>>>>>>>************<<<<<<<<<

۱.فراخوان چهارمین جشنواره ی شعر انتظار بندر انزلی.

۲.فراخوان بهترین ترجمه ی شعر فارسی و فرانسه.

۳.فراخوان بیست و پنجمین دوره ی انتخاب کتاب سال.

 

 

یکشنبه 13 خرداد86

بسم الله الرحمن الرحیم

... روزها می گذرد حادثه ها می آید

انتظار فرج از نیمه ی خرداد کشم ...

رییس ما به ما می گوید چرا این قدر سلام و احوال پرسی می کنی بابا؟ من هم هی بهش می گم این جا وبلاگه بابا! این قدر  هم سخت نگیر بابا! با این مقدمه می گم : سلام!!! چطورین ؟ خوبین؟ چه خبرا؟ خوش می گذره؟ اول این که چهارده خرداد رو تسلیت می گم و دوم این که قیام پانزده خرداد رو گرامی می دارم و سوم این که این هفته انجمن جاتون خالی بود(اگه نبودین البته! ) و خانم مستشار نظامی مجری بودن و هی از حق و حقوق صنف خانم ها می دفاعیدن(!) و نقدها و حرف هایی هم زده شد درباره ی این که گاهی وقت ها قافیه ها به اجبار توی یک غزل میان و حتا باعث ضعف تالیف می شن و ... . البته این هفته انجمن حواشی یی هم داشت که من بی خیالشون می شم.این هفته یک مهمان ناخونده هم داشتیم. آقای مهدی مردانی به همراه خانواده که به طور اتفاقی به انجمن آمدند و شعر خوانی هم کردند و من گمان می کنم شعرشان را یک بار در وبلاگ زده ایم. دوستان می توانند به آشیو مراجعه کنند. از خانم ها: رضایی ٬ رسولی ٬ صادقی ٬ رییسی٬ جعفرزاده ٬ اسماعیل زاده٬ محمدی و ... و از آقایان : ترابی ٬ ستایش احدی ٬ فروزان پور ٬ چشم آور ٬ زارعی ٬ اسکندری ٬ قره باغی ٬ رضوی و ... شعر خوانی کردند.

بی خبر خورشید رفت و ناگهان بی گاه شد

شب دهان بگشود و خورشید زمین در چاه شد

ارجعی گفتند و پیر آهنگ کوی یار کرد

پیر ما را کهکشانی نور ٬ فرش راه شد

سهم او هفت آسمان پرواز تا آغاز عشق

قسمت ما خاکیان افسوس و اشک و آه شد

روشن پیشانی اش بر شب خطی از نور زد

گرچه بی گاه از بلند آسمان آن ماه شد

چون نسیم از کوچه باغ خاطرم ٬ یادش گذشت

سینه سرشار از شمیم یاد روح الله شد

                                                                                      شاعر : لیلا رسولی

<<<<<**********>>>>>

خورشید از طلوع تو گم شد در آسمان

دنیا شروع شد وسط حس ناگهان

یعنی خدا به خاطر تو خاک زن سرشت

حتا فرشته ها به تو گفتند نه! "بمان!"

اما تو را برای زمین آفریده اند

یعنی تو و حقیق یک زن و یک جهان

یعنی تو و حقیقت یک اتفاق که ...

پهلوی خاطرات زمین! لای یک زمان -

هی درد می کشد وسط بی صدایی ام

هی درد می کشد غزلم ! درد ٬ بی امان

دنیا شروع می شود از حس "زن" شدن

بانوی عاشقانه ترین "واژه" بی گمان-

زن از وجود پاک تو معنی گرفته است

"الگوی آسمانی تن پوش عاشقان"

بی شک زمین غرور عجیبی گرفته است

از این که خاک پای تو بوده ست "آسمان!"

                                                                                             شاعر: زهره جعفر زاده

یکشنبه 6 خردادماه 86

بسم الله الرحمن الرحیم

   سلام. خوبین؟ بعد از چندتا پست غیبت باز من شدم وبلاگ نویس. این هفته انجمن خیلی گل و بلبل بود و کلی حال داد و شعرای خوب خونده شد و دیگه کسی هم شعر دزدی نکرده بود (!) و بعضی ها هم هنوز تو جو جلسه ی دیروزش (شب شعر اشراق شاعرانه) بودن و مجری هم مهدی زارعی عزیز بود و از لابلای نقد ها حرف های خوب می شد کشید بیرون. مثلا این که یه شاعر آیینی موفق شاعریه که بتونه از احادیث و روایات به درستی و شاعرانگی توی شعرش استفاده کنه تا شعرش دچار شعار زده گی نشه و ... .

   از آقایان : واثقی ٬ حمزه علی ٬ شمشیرگر زاده ٬ چشم آور ٬ قره باغی ٬ شکری ٬ رستمی ٬ محمدی و ...

   و از خانم ها : محمدی ٬ رضایی ٬ رسولی ٬ عطیفه ٬ جعفر زاده ٬ بان پرور و ... شعر خوانی کردند.

حالا چه سودی دارد این اندوه این ماتم

این که نباید می شد و یک عمر بد بودم

این که مسافر بودم و هر گز ندانستم

بازی چه ی دست کدامین نابلد بودم

این که سفر دارد به پایان می رسد اما

تنهای تنها همچنان در اول راهم

بال پریدن نیست وقتی آسمان باز است

این که قفس بسته است وقتی بال و پر دارم

حالا چه سودی دارد این از غم نوشتن ها

از آتشی که روح من را شعله ور کرده

از خاطرات گم شده در باد در بوران

از غربتی که غصه ام را بیشتر کرده

می پرسم از تو ای من ِآواره در واژه

جز تو کسی با خویشتن این گونه تا کرده؟

شرمنده از آیینه باشی کاش تا هستی

ای در مصاف خویش با خود پا به پا کرده

وقتی خودت را قطره قطره ریختی بر خاک

تاکی نرویید از زمین این خراب آباد

بران نشد بر زخم های شعله ور ابری

وقتی خودت را ذره ذره سوختی در باد

                                                                                        سعید محمدی

**********

رادیو ٬ گریه ٬ درد تکراری

عصر یک روز کاملا غمگین

توی این گریه ها قدم بزنم

پا به پای عبور این ماشین

پا به پای عبور دردی که

در تنم اضطراب می زاید

حس مردی غریب در ذهنم

چشمه هی چشمه آب می زاید

شاید این فکرها دوباره تو را

توی چشمان من نشان بدهد

کودکی ِ کسی شوم که ... اگر

اگر این زندگی امان بدهد!!

کودکی کسی که نذر تو بود

این که باشد ٬ که زندگی بکند

آسمانی ترین تو باشی و او

با خیالت پرندگی بکند

با خیالی که توی هر سالم

از بزرگی عشق جامانده

مثل خوابی که می پرد از من

توی دردی که بی صدا مانده

حس مردی که باصدای دعا

آیه آیه مرور شد در من

توی تاریکی دل دنیا

روشنایی نور شد در من

رادیو ٬ عصر تلخ عاشورا

روی این صندلی مچاله شدم

با خیالت درون این ماشین

کودکی بیست و پنج ساله شدم

                                                                                                                زهره جعفر زاده

>>>>>>>***************<<<<<<<

یکشنبه 30 اردی بهشت 86

 

"شجاع ترين سارق ، سارق ادبي است چرا كه ليست كاملي از اقلام سرقتي اش را به اطلاع عموم مي رساند"

اين جمله رو زارعي از قول "سيد حسن حسيني" نقل كرد و كلي هم توضيح داد تا بلكه روزي روزگاري كسي فكرش رو نكنه كه بياد و شعر كس ديگه رو بجاي شعر خودش بخونه . البته بر و بچ همه گل اند و كسي تو اين فضا ها نيست . اگه هم روزي روزگاري يه تازه واردي پيدا بشه كه ... آره ... اون از بر و بچ نيست .  خلاصه هر كه نان از عمل خويش خورد  منت حاتم طایی نبرد ... .

اجراء دل پذير آقاي زارعي + اشعار خوب : آ ق ا ي ا ن واثقي ، محمدي ، قره باغي ، رضوي ، احدي و ... و خ ا ن م ها حقيقت ناصري ، جعفر زاده ، شريفي ، رضايي ، رئيسي ، عطيفه ، فتحي دوست و ... = يك و نيم ساعت وقت مفيد و لذت بخش .

 

************

تقديم به حضرت معصومه (س)

 

تو دلم غصه زياده بي بي جون

مي خام از اونا بگم روم نمي شه

 

مي دونم پر روئيه ولي عاشق

تا نگه حرفاشو آروم نمي شه

 

خونه پر مي شه از عطر گل ياس

اسمتو وقتي مي آرم به زبون

 

يه جورايي تو هوا قد مي كشم

وقتي از تو مي نويسم بي بي جون

 

بي بي جون اين روزا خيلي سردمه

مي خام آتيش بزني وجودمو

 

نذاري يخزده از پيشت برم

بسوزوني همه تار و پودمو

 

بيشتر وقتا كه تنها مي مونم

سمت تو پر مي كشه خيال من

 

بي بي جون خدا گواهه اين روزا

دل سنگم مي سوزه به حال من

 

« سعيد محمدي »

 

***********

شعر دفاع مقدس

 

نگاه گیج شبی شد! که بی سحر بشود
نشست در ته غم هی مچاله / تر بشود
 

نخواست گريه كند اضطراب را مي خورد

كه چشمهات مبادا كه با خبر بشود

 

تو راه افتادي سمت سرنوشتي كه

درون خاطره ها غصه بيشتر بشود

 

تو راه افتادي جبهه روبرويت بود

و "زن" كه منتظر "شايد" و "اگر" بشود !

 

پرنده اي كه زمين را به آسمان پل زد

كه توي موج بميرد ! پرنده تر بشود ... !

 

صداي جيغ گلوله ،‌قدم زدن بر مين

كه گوش حادثه از اين سكوت ! كر بشود

 

*

بلند شد ، هيجان در تنش تكان مي خورد

چقدر دلهره دارد زني پدر بشود ...

 

« زهره جعفر زاده »

                                                        -------------------------

 

تكرار خبر خوش قبلي :

 

شب شعر و خاطره

 

                                                      اشراق شاعرانه          

 

به ياد شهداي حماسه خرمشهر توسط انجمن موعود هفته ي آينده برگزار خواهد شد .

تاريخ شنبه پنجم خرداد ماه در سالن ميلاد : واقع در جهانشهر ـ بلوار ماهان ـ روبروي فرمانداري كرج ساعت 16

 

به دوستاتون بگيد كه به دوستاشون بگن كه دوستاتون دوست دارن دوستاشونو ببينن در

 

انجمن موعود

 

یکشنبه 23 اردیبهشت 86

 

وارد انجمن كه شدم يهو جا خوردم ، يه لحظه فكر كردم : "مگه امشب شب شعر بود و من يادم رفته؟" ولي نه ؛ شب شعر نبود اما اين همه آدم اينجا واسه چي اومدن ؟ تقريبا صندليا پر بود . پر از آدمهاي خوب با تفكرات متخلف و متفاوت كه يه چيز مشترك همه رو زير يه سقف كنيتكس كه با چند تا لامپ 100 وات كمي روشن شده بود ، جمع كرده . اون چيز مشترك نمي دونم چيه ولي هرچي كه هست اميدوارم از جنس نور باشه نه تاريكي كه حتما هم همينطوره . آخه انجمن يه جورايي صاحاب داره .

اين هفته يه اتفاق جالب ديگه هم افتاد و اون اينكه : آقاي نوازني طي يك ساختار شكني جالب ، غزلي رو كه به قول خودش " در تجليل از شعراي آئيني " همون روز تو مسير تهرون تا كرج نوشته بود تقديم كرد به آقاي زارعي – كه اتفاقا اون روز مجري جلسه بود و غافلگيرانه كلي هم سرخ و سفيد شد - و كتاب تازه منتشر شده ش كه مورد تشويق و استقبال حاضرين قرار گرفت و ما اون غزل رو بعلاوه ي غزلي از سعيد محمدي تقديم مي كنيم به همه ي شما خوبان :

 

 

تقديم به حضرت صاحب (عج)

 

مگر جنون تو ما را كند بيابان گرد

مگر حضور تو از خاكمان بر آرد گرد

 

زمين بدون حضورت بگو  "چه" را روياند ؟

چنانكه بايد و شايد زمان "كه" را پرورد ؟

 

غم تمام زمين ريشه كرده در جانم

بگويمت ز كدامين شب از كدامين درد ؟

 

علاج درد مني تو ولي نمي دانم

كجا حادثه گم كردمت ، كجا اي مرد ؟

 

سعيد محمدي

 

***********

 

تقديم به "مهدي زارعي" و مجموعه ي "آخرين دقيقه هاي آخر الزمان " ش

 

چه حرف ها كه مانده بود بر سر زبان تو

در "آخرين دقيقه هاي آخر الزمان" تو

 

هزار سال پيش از اين غزل غزل نوشته بود

چهارده ستاره را خدا در آسمان تو

 

و بعد نم نمك ،‌ « نمك » به طبع تو اضافه كرد

و شاخه اي نبات را گذاشت در دهان تو

 

تمام بيت هاي تو خطوط ريل هايمان -

- شدند سمت ماورا ترين غم جهان تو

 

و اين سفر كه آفتاب را به جان ما كشيد

چه كرده ذره ذره با مسافران جان تو ؟

 

نشست با كتاب دم كشيده ي تو در بهشت

و ريخت چاي تازه اي خدا در استكان تو

 

و گفت اين كتاب كادوي تو و تولدت

به "آخرين دقيقه هاي آخر الزمان" تو

 

رحمن نوازني

 

                               <<<<<<<<<<---------->>>>>>>>>

 

يه خبر خوش :

                شب شعر و خاطره " اشراق شاعرانه "

به ياد شهداي حماسه خرمشهر توسط انجمن موعود هفته ي آينده برگزار خواهد شد . تاريخ روز شنبه پنجم خرداد ماه در سالن ميلاد ساعت 16 عصر .

 

                                                            یا علی

 

یکشنبه 16 اردی بهشت 86

 

                                  چه سرنوشت غم انگيزي كه كرم كوچك ابريشم

                                  تمام عمر قفس مي بافت ولي به فكر پريدن بود

سلام ؛ يكشنبه شونزدهمين روز ماه شاعرانه ها – اردي بهشت ماه سعدي و فردوسي و خيام و منزوي و ... - انجمن شعر آئيني و يه دنيا حرف تازه و نگفته و يه بغل گل ياس رازقي كه همش فرش راه بر و بچه هاي زهرايي انجمن . درسته كه بعضيا همچين بادي به قبقب ميندازن و مي گن : "ما شعر مناسبتي دوس نداريم ، شاعر بايد همه ي روزا رو روز خدا بدونه " و از اين حرفا ولي مگه مي شه شميم فاطميه به مشامت برسه و حس غريبي بزرگ خاتون خانه ي دنيا و آخرت ، آروم و قرار و اذت نگيره ؟

        خوش بحال اونايي كه مي تونن با 2 خط شعر دلي ، ارادتي كنن و عنايتي ببرن

 

مجري محترم : جناب آقاي نوازني عزيز كه حسن اجراشون لطافت انجمن رو دوچندان كرده بود + آقايان سعيد محمدي ، ناصري ، معارفوند ، فتح اللهي ، رستمي ، رضوي ، صفير و ... همچنين خانم ها : شريفي ، رسولي ، رئيسي ، شويكلو ، اسماعيل زاده و ... كه خواندند و خواندند و خواندند .

 

امروز چند تا شعر خوب هديه شد به محضر مادر سادات(س) و حضرت امير (ع) ( البته همه شان بدست بنده نرسيد ) كه 2 شعر تقديم مي شود خاطر عاطر دوست را ؛  "تا چه قبول افتد و چه در نظر آيد"

 

تقديم به مولاي متقيان (ع)

لب تشنه چونان كويرم اي كاش باران ببارد

در اين تن سرد و مرده از چشم تو جان ببارد

بگذر از اين كوچه امشب اي خوب كز كوله بارت

بر حسرت سفره هامان يك آسمان نان ببارد

باز آي اي مرد تنها تا هر سحر از دهانت

در خلوت كوچه ساران آيات قرآن ببارد

بگشاي دست نوازش اي رافت بي نهايت

تا عطر آن ياس زخمي بر شانه هامان ببارد

سوگند بر چشم ها يت بر پاكي اشك هايت

با ياد تنهايي ات از هر ديده طوفان ببارد

تنها تر از چاه اي ماه افتاده ام چشم در راه

تا از شميم حضورت بر جانم ايمان ببارد

 

ليلا رسولي

 

***********

 

تقديم به حضرت زهرا (س)

دنياي بي حضور تو چيزي شبيه گور

در بين اين جماعت نادان و بي شعور

يا نه شبيه ران ملخ هديه اي كه بود

بالا ترين براي سليمان ذهن مور

حتي شبيه بدتر از اينها شبيه مرگ

وقتي شكسته مي شود از آدمي غرور

تا عمر داري از همه جا ديده مي شود

چيزي شبيه ظرف ترك خورده ي بلور

بي حرمتي به اصل كلام خدا شده است

ديگر چه فرق مي كند انجيل يا زبور

همسايه هم به جان شما سوء قصد داشت

اصلا چه شد كه اين همه رفتم به راه دور

تو نيستي و خاطره هاي جوانيت

را در زمان پيري خود مي كنم مرور

 

حسين رستمي

 

                                                     )))))))****((((((

 

معرفي كتاب :

                                            غزل مرثيه ـ ۳

 

 

                                                                 

 

كتاب "غزل مرثيه فاطميه" ۳ ، مجموعه ي غزلهاي آئيني در رثاء حضرت زهرا (س) از شاعراني همچون : رضا جعفري ، رحمان نوازني ، ليلا رسولي ، نغمه مستشار نظامي ، مهدي زارعي ، علي اكبر لطيفيان و ...

                                              قيمت پشت جلد : 800 تومان

                                                نشر : انتشارات آرام دل

                                                تاريخ چاپ : فروردين ۸۶

 

یکشنبه 9 اردی بهشت 86

بعد از سلام مي گم كه : به به! چه روز خوبي بود امروز بعد از سيل وحشتناك ديروزي كه تا چند تا كشته نگرفت و اتوبان تهران-كرج رو چند ساعت نبست و غيره ، رضايت نداد ، خدا رو شكر امروز هوا واقعا شاعرانه بود البته اگه گروني مسكن و شير و تخم مرغ و ... ، قضيه هسته اي و سهميه بندي بنزين و از اين جور مسايل بزارن يه كم نفس راحت بكشيم .

امروز خيلي از بر و بچ انجمن آئيني اومده بودن كه بايد غنيمت دونست ـ البته اگه ظهور قبل از غيبت كبري حسابش نكنيم ـ 

دوستان گرامي ، شاعران ارجمند : زارعي ، نوازني ، معارفوند ، محمدي ، فتح اللهي و ... + شاعرات محترمه مستشار نظامي ، رسولي (كه مجري بودن) ، شريفي ، رئيسي و ... تشریف داشتند . ناگفته نماند كه خانم ها حضورشون پرشورتره . دست مریزاد 
در همينجا از دوستان تقاضا داريم نظرات پيش برنده ي خودشون و انتقادات و پيشنهادات سازندشون در زمينه وبلاگ انجمن و يا حتي خود انجمن رو دريغ نكنن و به ما برسونن كه حتما استفاده خواهد شد .
و اما ...

مي خواهمت كه دوست بدارم نمي شود
دريا كجا و قطره ي شبنم ؟ ؛ نمي شود

                        بي آنكه از تو اذن بگيرم بخوانمت
                        هم مي توان نوشت تو را هم نمي شود

لابد بدم وگرنه چرا چشم هاي من!
بغضي براي گريه فراهم نمي شود ؟

                        لابد بدم وگرنه غزل هايم اينچنين
                        آتش بيار معركه ي غم نمي شود

لابد بدم وگرنه جهان پيش چشم من
اينگونه تار و تيره و مبهم نمي شود

                        آقا ! اگر كه گرم بتابي شب مرا
                        از مردمان يخ زده سردم نمي شود

**
حالا بيا و لطف كن و گرم تر بتاب
چيزي از آفتاب شما كم نمي شود

«سعيد محمدي»

»»»»»»»»»------*------«««««««««

معرفي كتاب
اين بخش به ياري خدا به تازگي در وبلاگ راه اندازي شده و هدف اصلي آن معرفي كتب خوب و قوي در زمينه ي شعر آئيني  است لذا از دوستان بازديد كننده تقاضا داريم در صورتي كه كتاب شعري در اين زمينه مي شناسند كه صلاحيت معرفي و توصيه به دوستان را دارد حتما ما را در جريان بگزارند .

آخرين دقيقه هاي آخر الزمان
شاعر : مهدي زارعي - كرج

آخرین دقیقه های آخرالزمان

اين كتاب كه به تازگي انتشار يافته دومين اثر شاعر معروف آن است كه اولين اثر او با نام : اين سنگ قبر كادوي روز تولدت حدود 2 سال پيش متولد شد در اين كتاب ، براي اولين بار ، سلسله غزل هاي به هم پيوسته اي كه تمامي روايتگر تاريخ مختصري از زندگاني چهارده معصوم مي باشد در قالب 16 غزل بسيار زيبا منتشر شده كه ... توضيحات كامل تر را در خود كتاب با قلم استاد مجاهدي و دكتر سنگري بخوانيد .
قيمت كتاب : 1100 تومان مي باشد .

جهت تهيه آن : دوستان كرجي مي توانند يكشنبه ها به انجمن مراجعه نمايند و دوستان شهرستاني و انجمن هاي ادبي كشور در همين وبلاگ درخواست خود را بصورت پيام به همراه شماره تماس درج نمايند تا اقدام لازم صورت گيرد.

 

یکشنبه 19 فروردین ماه 1386

بسم الله الرحمن الرحیم

سلام. چطورین؟ سال نو مبارک. صد سال به این سال ها. رسید مژده که آمد بهار و سبزه دمید. ( مصرع دومش رو نمی نویسم چون وظیفه قبلا رسیده! ) اعیاد خجسته ی میلاد پیامبر اعظم (ص) و امام جعفر صادق (ع) و روز ملی فن آوری هسته یی رو هم تبریک می گم. راستی این روزا سال روز پرواز سید شهیدان اهل قلم سید مرتضی آوینی هم هست. قبل از هر چیزی شادی روحش صلوات بفرستید "اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم". امیدوارم ما اهل قلمی ها هم بتونیم به راهش ادامه بدیم. اما بگم از اولین جلسه ی انجمن آیینی موعود در سال جدید. مجری جلسه آقای مهدی زارعی عزیز بود و از اولین جلسه تو سال جدید هم استقبال خوبی شده بود. جوری که دیگه دو سه تا شاعر آخر میلی متری بهشون وقت شعر خوانی رسید. اما طبق معمول مجری یادش رفت به من اسامی شاعرانی که شعر خوندن رو بده ( یا من یادم رفت اسامی رو بگیرم! ) پس بی خیال اسامی می شیم و می ریم شعر انتخابی این هفته رو می خونیم. البته قرار بود آقای بهرامیان هم شعرشون رو به ما بدن که به دست بنده نرسید. امیدوارم هفته ی آینده بتونم تو وبلاگ شعر ایشون رو هم بنویسم :

دستی برای بال و پرم یک قفس کشید

قفلی بزرگ و دسته کلیدی سپس کشید

دسته کلید گم شد و آن دست بی حواس

از کل این قضیه ی بد پای پس کشید

تقدیر سر رسید و برای کمک به او

در سینه ام تپید و دلی پر هوس کشید

باغی پر از بهار در آن دورهای دور

دور و برم فقط علف و خار و خس کشید

حتا برای آن که طبیعی ترش کند

چندین درخت زخمی تیغ هرس کشید

من در دهان تلخ قفس آب می شدم

بر شاخه های همین که نار ملس کشید

یک عمر تشنه بودم و او در دهان من

طعمی عجیب و سخت ٬ تبآلود و گس کشید

گرد صدای شکوه و فریاد و ناله ام

دیواره یی به شکل همین است و بس کشید

شاید برای این که من از غصه دق کنم

تصویر کاروان و صدای جرس کشید

تنهایی ام برای من از سایه و سکوت

طرح حضور مبهمی از هیچ کس کشید

تا سال ها تجسم بیهوده ی گریز

ذهن مرا به آن طرف این قفس کشید

***

هر چند روی شاخه ی پر بار آرزو

سهم مرا شبیه به سیب نرس کشید -

اما خوشم به این که خدا ٬ روز خلقتم

در من هوای ناب غزل را نفس کشید

با هر غزل به شاید پرواز می رسم

آن دست کو؟ (که این همه غم را عبث کشید)

                                                                                                         شاعر : لیلا رسولی

>>>>>>>>>>>>>>>>>>>>*****<<<<<<<<<<<<<<<<<<<<

یکشنبه 13 اسفندماه

بسم الله الرحمن الرحیم

به به! سلام. از این طرفا؟ یادی از ما کردین؟ چه عجب!!! خوش تشریف آوردید! همیشه از کارا بکنید و این جا بیاین و نظر بدین که سلامتی را مفید می باشد! این هفته انجمن هفته ی خوبی داشت. مجری هم که سعید محمدی بود دیگه همه چی تکمیل! اما ایرادش این بود که اسامی شاعرانی که شعر خوندن رو به من نداد تا من این جا بنویسم. ولی خب حالا اشکال نداره ما که دیگه عادتیدیم! این هفته توی نقدها موضوع های خوبی مطرح شد. مثل این که اگر یک شعر دوغزله کار می کنیم آیا غزل اول و دوم باید از نظر محتوایی با هم سنخیت داشته باشه یا نه. به قولی باید شکست روایت کنیم یا نه. البته آقای  مهدی زارعی هم صحبت های خوبی در مورد قوانین انجمن کردن که با استقبال و تشویق جمع روبرو شد. ایشون گفتن: " این انجمن با افراط و تفریط ها مخالفه و ما اجازه نمی دیم انجمن مون مثل خیلی از انجمن های دیگه بار ادبی ش رو از دست بده. ما با اشعار شعار زده و افراطی یی که به نام مذهب خونده می شه و با شعرهایی که محتوای غیر اخلاقی دارن مخالفیم. این جا یه انجمن ادبیه. کسانی هم که میان این جا دوست دارن شعرهای خوب بشنون" و ... . خب بهتره که اشعار منتخب این هفته رو بنویسم:

زمان گذشت به این جا رسیده ام امروز

و یک سوال :  که آیا رسیده ام امروز؟

همیشه با من از این دست بغض کالی هست

که بسته راه گلو - تا رسیده ام - امروز -

به پای بوسی این لحظه های عالی قدر

اگر چه دیر شد ٬ اما رسیده ام امروز

اگر چه همسفرانم یکی یکی ... افسوس

اگر چه این همه تنها رسیده ام امروز

ولی تبسم چشمان تو به من فهماند

به شهر روشن فردا رسیده ام امروز

به لحظه های شگفت حضور قطعی تو

به شهر خوب تو آقا رسیده ام امروز

                                                                                                   شاعر : لیلا رسولی

*********************************

این شعرها را هم آقای چشم آور از آقای هادی جانفدا خوندن :

هفتاد و دو مستانه ٬ نوشیده از آن جام

هفتاد و دو حاجی کمر بسته به احرام

در حال طواف و همگی گرم نمازند

با ذکر حسین از پی تکبیره الاحرام

*****

هفتاد و طناز زمین خورده به یک ناز

هفتاد و شهباز پر از حسرت پرواز

چون زخم زند تیغ بلا پیکرشان را

گویند که زخم دگرت هست بزن باز

*****

هفتاد و دو سرباز سر افراز و دلاور

هفتاد و دو سردار سر آورده ی بی سر

گویند که یک سر نبود در خورت ای شاه

ای کاش که بد بر سر ما صد سر دیگر

*****

به عهد روز ازل پایبند می مانیم

به غیر کرب و بلا قبله یی نمی دانیم

برای آن که نگویند کفر ورزیدیم

بسوی قبله ی سنگی نماز می خوانیم

<<<<<<<<<<***************>>>>>>>>>>

 

یکشنبه 29 بهمن ماه

بسم الله الرحمن الرحیم

   سلام سلام سلام. توی این پست شعر زیاد داریم من زیاد نمی حرفم! جلسه ی این هفته ی انجمن از جلسه های گل و بلبل بود! ( البته همه ی جلسه ها که گل و بلبل هست ولی خب این دفعه بیشتر) مخصوصا با روشن کردن پروژکتور سن حال هوای جلسه کلی نورانی شده بود!!! ( گرچه از ارشاد این کارها بعید بود!!! ). مجری این هفته خانم رسولی بودند که جلسه رو خوب و صمیمی اداره کردند و ما هم خیلی اذیتشون کردیم و هی رفتیم بهشون اسم دادیم و هی ایشون اسم بعضی ها رو خوندن و هی اون بعضی ها نیومدن شعر بخونن و هی می گفتن یادمون رفته دفتر شعرمون رو بیاریم و اینا! بریم سر اسامی که این دفعه دیگه به دستم رسید. از خانم ها : رضایی ٬ میرزا صادقی ٬ جوان بخت ٬ جعفرزاده ٬ رییسی ٬ شریفی و ... و از آقایان : نوازنی ٬ چشم آور ٬ قره باغی ٬ میکاییل زاده ٬ بابا قادری ٬ فتح اللهی ٬ عباسیان ٬ کیانی ٬ عباسی ٬ مهراب ٬ تاجیک ٬ حسینیان ( مهمان ویژه ) و قمری شعر خوانی کردند.

این هم اشعار منتخب :

نیزه یی از گلوی یک غنچه ٬ از سه جا انشعاب می گیرد

از یکی خون و از یکی شیر و از یکی سهم آب می گیرد

مادر آفتاب گردان ها به اهالی آسمان می گفت :

"بنگرید ٬ آه! ٬ روی دست پدر ٬ غنچه یی آفتاب می گیرد "

تشنه لب نیست ٬ او خودش دریاست ٬ کودک آب و باد و باران است

او نه این که به خیمه غش کرده ٬ تشنگی را به خواب می گیرد !

تا که تیر سه پر به طفل رسید ٬ دست و پایی زد و به رقص آمد

مثل رقص میانه ی میدان ٬ به خودش پیچ و تاب می گیرد

تیر را از گلوی بی آبش تا خداوند آب در آورد

ابر غرید و گفت : " وای اینک ٬ آسمان را عذاب می گیرد "

دارد آهسته باز می گردد ٬ از جواب دوباره ی مردم

پای هستی دوباره می لرزد ٬ کوفه را اضطراب می گیرد

تا خدا منعکس کند او را ٬ دارد آیینه وار می گرید

عکس شش ماه ِ آسمانی را ٬ توی این چشمه قاب می گیرد

پشت خیمه که می رود ناگاه ٬ شرم دریا به جوش می آید

ماهی سرخ و بی سر خود را از نگاه رباب می گیرد

                                                                                                    شاعر : رحمان نوازنی

<<<<<<<<<<**********>>>>>>>>>>

دو تا دونه ساندویچ یه نیم کت و یه من یه تو

پسته ی خندون به قد یه پاکت و یه من یه تو

 

یه باغ پر شکوفه یه سبد نیاز من به تو

یه خورده از نگاه تو محبت و یه من یه تو

 

یه فکر راحت و تمرکز و صدای پای دل

یه جای دنج و باصفا یه خلوت و یه من یه تو

 

یه جای دور از تردد صدای لحظه ها

عقربه ای خشک و گچی تو ساعت و یه من یه تو

 

بارون نم نم و هوای بهاری و یه سایه بون

یه آسمون ابری و طبیعت و یه من یه تو

 

یه مثنوی تو دستمون ، یه نی ، یه درد مشترک

تو تشنگی یه جرعه از حقیقت و یه من یه تو

 

یه شوق دیدن و دیگه ...

                              خدا بخواد رسیدن و

یه اعتیاد من به تو یه عادت و یه من یه تو ... .

                                                                                                         شاعر : آقای حسینیان

<<<<<<<<<<**********>>>>>>>>>>

شبی غبار توهم به راهمان افتاد

و از قلم همه ی راه چاهمان افتاد

 

فقط عروسک کوکی شدیم ، رقصیدیم

که باد آمد و از سر کلاهمان افتاد

 

چه زود منظره باغ را رها کردیم

به سیب وسوسه وقتی نگاهمان افتاد

 

از آسمان پریشان و تکه پاره ی ما

ستاره پر زد و خورشید و ماهمان افتاد

 

شب دروغ که رویا شهاب باران بود

خیال در سر اندیشه خواهمان افتاد

 

نقاب های سپیدی که روی چهره زدیم

زمان گذشت و ز روی سیاهمان افتاد

 

هنوز در به در تکه سوزنی هستیم

که نابه گاه در انبار کاهمان افتاد

                                                                                 

                                                                                                شاعر : محمد حسین قمری

 

<<<<<<<<<<**********>>>>>>>>>>